#ز_مثل_زندگی_پارت_33
ـ آره يه خانوم خوشگل جا گذاشتيم نديدينش ؟
گلابتون براش چشم غره رفت و راه افتاد كه عطا خنديد و گفت :
ـ اومدم دنبالت ترسيدم بدزدنت .
ـ كسي چنين جراتي نداره .
ـ حتي من ؟
گلابتون اول با تعجب نگاش كرد بعد چشم گرداند و گفت : بچه پررو .
عطا دوباره خنديد و گفت : بريم كه بچه ها منتظرن .
ـ نمي گفتيد هم داشتم ميرفتم .
جلوي ماشين كه رسيدند همه منتظر بودند . عسل با ديدن آنها رو به گلابتون گفت :
ـ تو كجا جا موندي ؟
آهو : نمي دوني مگه گلابتون با ناز قدم بر مي داره ؟
عطا زير لب گفت "در ناز بودن ايشون حرفي نيست ."
فقط گلابتون كه كنارش بود شنيد اخمي كرد و سمت آهو رفت . كتايون چون كلي برنامه داشت تا بعد سينما با دوست پسرش بگرده از آنها خداحافظي كرد و سجاد هم دقايق آخر داشت چشم گلابتون رو در مي آورد . وقتي رفت او يه نفس راحت كشيد .
عطا : بچه ها بشينيد فكر كنم هوا داره بد ميشه .
به محض باز شدن در همه سوار شدند . متين و و ترنم و آهو با رفتن كتايون راحتر پشت نشستند عسل در جلو رو باز كرد و باز از گلابتون خواست باهاش جلو بشينه .
با نارضايتي نشست و راه افتادند .
عطا از آينه نگاهي به پشت انداخت و گفت : بچه ها مسيراتون رو بگيد تا ببينم اول بايد كيو برسونم .
بعد از ظهر پنج شنبه بعد استراحت يه هفته مدرسه رفتن آهو از خواب بلند شد و كش و قوسي به بدنش داد همان طور نشسته كمي قدش را بالا داد تا تو آينه سركي بكشه . اوه موهايش باز در هم ريخته بود . رفت جلوي آينه چشمانش را ماليد تا اثر خواب آلودگي بپرد بعد نگاهي به خودش انداخت . شونه رو برداشت و آرام آرام شروع كرد به شونه زدن موهاش همان طور به خودش هم خيره شده بود . واقعاً رنگ موهايش عجيب بود . پدرش مي گفت بچه كه بود تقريباً موهايش مثل بچگي هاي او قرمز بوده ولي حالا موهاي پدرش قهوه اي روشن بود چرا موهاي او نارنجي بود ؟ يعني رنگش تغيير مي كرد ؟
شانه هايش از نا اميدي فرو افتاد دست از مرتب كردن موهايش برداشت و گفت :
ـ اگه قرار بود تغيير كنه تا به حال تغيير مي كرد .
romangram.com | @romangram_com