#ز_مثل_زندگی_پارت_3
ـ پاشو تا پاشم .
گلابتون خنديد و از روي كمر او پايين پريد .
آهو از روي تخت پايين غلتيد . در حالي كه به بدنش كش و قوس مي داد گفت :
ـ حالا تو چرا اومدي اينجا ؟
گلابتون ابرويي بالا انداخت و گفت : يادم باشه مثل تو مهمون نواز باشم .
آهو لبخند كجي زد و گفت :
ـ تو كه هر روز اينجايي به جاي مهمون شدي صاحبخونه .
گلابتون دست به كمر زد و گفت : نه اينكه تو كم ميايي خونه ي ما ، حالا تا از پنجره بيرون شوتت نكردم برو صورتت رو بشور .
آهو خنديد و گفت : حداقل از پنجره ي اتاق خودت بنداز كه كوتاهه ، اتاق من طبقه دومه بيافتم پايين سرم منفجر مي شه اون وقت تو ميشي قاتل .
ـ اگر اين موضوع به حقيقت بپيونده كه يه ملت نفس راحت مي كشن .
همون طور كه سمت سرويس بهداشتي اتاقش مي رفت گفت :
ـ از چي ؟
ـ از دست تو ديگه .
آهو گاهي وقت ها تو شوخي هاشون جدي جدي ناراحت مي شد . لبخند رو لباش محو شد و در دستشويي رو بست .
وقتي بيرون اومد ديد گلابتون داره كشو هاشو مي گرده . حوله صورتش رو انداخت طرفش و گفت : هي دنبال چي هستي ؟
گلابتون حوله رو روي تخت پرت كرد و گفت : نكن موهام به هم ريخت.
ـ اوه اوه ، ناز و ادات منو كشته .
وقتي كنار ميز آينه رسيد و نگاهش به خودش افتاد خنده ش گرفت . موهاي نارنجيش شونه نخورده و ژوليده بود . يقه ي لباسش طوري كج و معوج مونده بود كه انگار از كشتي برگشته . خنده ش گرفت . نگاهشو پايين داد . تو آينه به تصوير گلابتون نگاه كرد كه هنوز خم شده و داشت تو كشو رو مي گشت .
دوباره نگاهي به خودش انداخت . خسته شده بود از مقايسه كردن خودش و او . گلابتون چرا شبيه پري ها بود و خودش ...خودش ...خودش شبيه چي بود ؟ آن شرلي ...خنده اش گرفت . خودش هم قبول داشت كه اين اسم بهش مي اومد . وقتي بچه بود رنگ موهاش كاملاً قرمز بود و از بچگي همبازي هاش اونو آن شرلي صدا مي زدند . با بالا رفتن سنش رنگ موهاش به نارنجي مي زد . البته جاي شكرش باقي بود كه نارنجي تيره بود وگرنه بايد هويج صداش مي زدند . نه اينكه بعضي ها صداش نمي زدند ؟
يادش اومد يكي از پسر هاي محله شون يه بار بهش متلك گفته بود و وقتي او تصميم گرفت جوابشو نده ، پسر برگشته و به او گفته بود "مو هويجي بهت نمياد اين قدر افه بيايي ..."
romangram.com | @romangram_com