#ز_مثل_زندگی_پارت_23
گلابتون سري تكون داد و نشست . آهو هم كنارش نشست كه فروزنده گفت :
ـ آهو تو هم خوندي ؟
سميرا : آره بابا اينا فقط ظاهرشون لنگه به لنگه س ولي كاراشون مثل همه .
گلابتون : به جاي اين همه خوش خوشي الكي بشنيد درس بخونيد .
فروزنده : دو كلمه از مادرشوهر .
گلابتون براش چشم غره اي رفت اصلاً فروزنده رو دوست نداشت يه جورايي فهميده بود كه بهش حسودي مي كنه ، خودش يه دختر هيكلي با صورت چاق و چشاي ريز بود كه خارج از مدرسه با آرايش درشتش نشون مي داد .
گلابتون كتابشو باز كرد تا مروري كنه كه متين گفت :
ـ بچه ها اونايي كه بلندن يه جا جمع نشن ديگه ، متفرق شيد كه بتونيم همكاري كنيم .
ترنم : راست ميگه ، منم كه نصفه نيمه خوندم ، تازه چيزي هم بارم نشد .
گلابتون : رو من كه حساب نكنيد .
فروزنده : واه واه چرا ؟
گلابتون : چون امروز اصلاً حوصله ندارم ، در ضمن زياد نقشه نكشيد خانوم شفق بهتون اجازه نمي ده تقلب كنيم .
فروزنده : ما كه منتظر اجازه نمي مونيم خودمون بي اجازه تقلب مي كنيم .
بعد گفتن اين حرف زد زير خنده و بلند بلند قهقهه زد . آهو گوشش رو برد نزديك گلابتون و گفت : چي مي كني بهشون نمي رسوني ؟
گلابتون شونه اي بالا انداخت و گفت : نه چون من ديروز از مهموني زدم و درس خوندم ، بايد بقيه هم از خوشگذروني هاشون مي گذشتند ، تو هم زياد بهشون رو نده كه هميشه آويزونت مي شن .
آهو سري تكون داد . نگاهش به تاليا افتاد كه جاش صندلي جلوي آنها بود . آهو لبخندي براي او كه سرش تو كتاب بود زد بعد دستش را روي شونه ي تاليا زد و گفت:
ـ پروفسور خسته نباشي .
تاليا برگشت لبخند زد و گفت : سلام كي اومديد ، متوجه نشدم .
گلابتون خنديد و گفت : اين قدر رفتي تو كتاب .
تاليا لبخند خجولي زد و گفت : خونديد بچه ها ؟
هر دو جواب مثبت دادند . آن دو تا قبل اومدن معلم زيستشون با هم مسائل رياضي زنگ بعد رو حل كردند . تاليا يه دختر مكزيكي بود كه وقتي سال اول وارد مدرسه شده همه سر به سرش مي گذاشتند ولي از اونجايي كه دختر خوبي بود و زود جوش مي خورد كم كم همه باهاش دوست شدند مخصوصاً آهو و گلاب رو كه خود تاليا خيلي دوست داشت . چهره اش هم بد نبود موهاي خرمايي تيره داشت با چشم هاي مشكي تيله اي و لب و دهان كوچك .
romangram.com | @romangram_com