#ز_مثل_زندگی_پارت_22

دامون كه داشت چاي شو سر مي كشيد استكانشو رو ميز گذاشت و گفت :

ـ مامان نمي دوني چي خنده دار خوابيده بودند كه .

آهو ايستاد و گفت : هه هه اول صبحي ما رو سوژه نكن ها .

ـ جدي خيلي باحال خوابيده بوديد ، اگر تخت گلاب دو نفره نبود فكر كنم تو مي خواستي رو زمين غلت بزني ، چرا تو خواب مثل سياره دور خودت مي چرخي ؟

آهو خنديد و گفت :

ـ خوشخواب بودن تو رو هم ديديم .

دامون خنديد و گفت : حداقل من دور خودم نمي چرخم . شكم گلاب رو با بالش اشتباه گرفته بود .

بعد اين حرفش شروع كرد براي خودش خنديدن كه گلابتون وارد آشپزخونه شد و گفت :

ـ هنوز اينجايي ؟

آهو دستي تكون داد و گفت : الان ميرم ، باي .

دو نفري وارد كلاس شدند . هنوز معلم نيومده و همهمه ي بچه ها كلاس رو پر كرده بود . بچه ها با ديدن آنها بلند بلند شروع كردن به احوالپرسي .

ترنم : گلابتون جون خوندي ؟

گلابتون سري تكون داد و گفت : آره ديشب .

متين كه روي ميز نشسته بود گفت : ايول شديم 11 تا .

آهو : چي يازده تا ؟

متين خنديد و دو دندان نيشش رو كه از همه بلند تر بود به نمايش گذاشت :

ـ فقط يازده نفر درس خوندن .

گلابتون در حالي كه كوله شو در مي آورد و روي ميز ميگذاشت گفت :

ـ مگه ميشه ؟ بقيه چرا نخوندن ؟

متين شانه اي بالا انداخت و گفت : به دلايل رنگارنگ .

فروزنده خودش رو انداخت وسط بحث و گفت :

ـ من كه ديشب نامزدي بودم ، كتايون با BF ش بود ، سميرا هم حس درس نداشت بقيه رو هم بگم ؟

romangram.com | @romangram_com