#ز_مثل_زندگی_پارت_16

بين راه شعر گذاشت با صداي آروم . گلابتون و آهو مشغول صحبت بودند كه بهروز گوشه اي نگه داشت . آن دو با تعجب نگاهي به بهروز انداختند . بهروز با يه لبخند برگشت و گفت :

ـ ببخشيد بچه ها دو دقيقه من اينجا كار دارم و زودي برمي گردم .

گلابتون كه چيزي نگفت اگر لب به سخن مي گذاشت حتماً زياد مودب حرف نمي زد . آهو لبخندي زد و گفت : خواهش مي كنم بفرماييد .

بهروز براي تشكر سري تكون داد و سريع پياده شد و سمت مغازه ي دوستش رفت كه گلابتون سريع به حرف اومد :

ـ ايش كجا رفت اين ايكبيري ؟

ـ واه چي كارش داري ! زودي بر مي گرده .

ـ مثل اينكه هيچي نخونديم ها .

ـ حالا داره لطف مي كنه و ما رو مي رسونه .

ـ لطفش بخوره تو فرق سرش . مگه ما خواستيم خود شيريني كنه ؟

آهو خنديد و گفت :

ـ بابا بيچاره چي كار كنه ؟ تو دو دقيقه ديرتر برسي از مقام پروفسوري مي افتي ؟

گلابتون جدي نگاش كرد و گفت : تو هم كه از خداته از درس جيم بشي .

آهو موذيانه لبخند زد و گفت : چرت و پرت نگو .

ـ چرت و پرت مي شنوم . ببند اون نيشت رو .

آهو دستش را روي پيشوني او گذاشت و گفت : تب نداري ؟ خيلي قاطي هستي ها ، تو كه خوب بودي .

گلابتون چشم غره اي رفت و دست اونو از روي پيشونيش پس زد .

ـ راست مي گم ها يعني اين همه عصباني هست چون بهروز دو دقيقه معطلت كرده ؟

گلابتون خواست چيزي بگه كه در باز شد و بهروز نشست و گفت :

ـ خب بچه ها ببخشيد الان با سرعت جت مي رم كه برسيم .

گلابتون كه نگاشو به سمت پنجره برگردونده بود زير لب غريد :

ـ با دست فرمون قشنگت به جاش نريم بهشت زهرا شكره .

آهو كه صداي اونو شنيده بود با لبخندي كه سعي داشت كنترلش كنه زير گوش گلاب آروم گفت :

romangram.com | @romangram_com