#ز_مثل_زندگی_پارت_117


ـ آهو معلومه چي مي گي ؟ دخترا عادت دارن حرفاشون رو مي پيچونند ؟ رك حرف بزن ببينم مشكلت چيه ؟

با نزديك شدن او آهو قدمي عقب گذاشت . فرزين براندازش كرد .

يه روپوش طوسي اندامي كه تا روي زانو اش بود و مقنعه مشكي و شلوار لي طوسي .

ـ تو لباس مدرسه چه بامزه شدي .

ديگ اين حرفا و حيله ها اونو به رويا خيال نمي كشوند . با يادآوري حرفهاي فريده عصبي شد و گفت :

ـ دهنت رو ببند .

فرزين براي لحظه اي شوكه شد بعد عصبي نگاهش كرد گامي بلند برداشت در يه قدمي او ايستاد و گفت :

ـ دختر مثل اينكه تو قرص هاتو نخوردي ها ...چرا پاچه مي گيري ؟

آهو از نزديكي او و صورتش كه پايين آورده و مماس صورت او نگه داشته بود و نگاه عصبي اش ترسيد ، قدمي عقب برداشت . فرزين لبخند كجي زد .

بعد سمت ماشين رفت . در سرنشين رو باز كرد و گفت :

ـ بيا بشين بريم .

ـ نميام .

فرزين همون طور كه دندون هاشو رو هم مي فشرد چنگي به موهاش انداخت بعد برگشت و گفت :

ـ گير آوردي ؟ ميام نميام راه انداختي ؟ من از كارام زدم كه چي تو اينجا برام ناز بيايي ؟

قلب آهو در حال شكستن بود . نمي خواست ضعيف باشه و اشك تو چشمان شعله حقارت بكشه . بغض نيمه كاره ش رو كه گلوشو به اسارت گرفته بود بلعيد و با صداي تقريباً بلندي گفت :

ـ چرا موندي و به قول خودت داري نازم رو مي كشي ؟ برو تو كه از اول براي من نيومده بودي .

فرزين كه داشت سوار ماشين مي شد ايستاد با تعجب و كنجكاوي نگاهش كرد . وقتي ديد آهو ساكت اما با جسارت داره نگاهش مي كنه و چيز ديگه اي نمي گي سري تكون داد و نشست . در حالي كه دور فرمون رو يك بار با دستش لمس مي كرد به او چشم دوخت . آهو از سكوت او عصبي شد و گفت :

ـ چرا باز موندي برو ...

ـ چشم سر كار عليه ، شما بفرماييد مشكلتون كجاست ، منم ميرم .

ـ چرا خودت رو مي زني به اون راه ؟ با من قرار گذاشتي چون فكر كردي گلابتون هم با من تعطيل ميشه و مياد سر قرار ولي بايد به عرض ت برسونم گلابتون مدرسه نيومده ، دور دخترخاله م هم خط بكش چون اگه مي خواست بهت بها بده تو جشن بها مي داد ...منم ...

از اين بعد بيان حرف هاش سخت شده بود .


romangram.com | @romangram_com