#ز_مثل_زندگی_پارت_114

ـ برو گمشو ها ، من اصلاً بهش فكر نمي كنم .

ـ خالي نبند ، پس چرا باهاش قرار گذاشتي ؟

ـ مي گم كه خودم هم نمي دونم ...

ـ پس خوددرگيري داري .

آهو خنديد كه گلابتون براش چشم غره رفت . براي خودش چهره آيدين رو مجسم كرد بعد زير لب گفت :

ـ قيافه ي خيلي خوبي داره .

آهو 90 درجه سمت او چرخيد و گفت :

ـ از من به تو نصيحت گول ظاهر آدم ها رو نخور . يعني تو فقط براي قيافه ش جذبش شدي ؟

گلابتون غرق در افكارش بود ولي متوجه آهو هم بود .

ـ خب من كه زياد نمي شناسمش ...

ـ اون دختره كي بود تو جشن ؟ مدام بهش چسبيده بود . به نظرم كه آيدين از اون پسرايي هست كه راه به راه دوست دختر عوض مي كنه .

گلابتون اخم هاش تو هم رفت و بلند شد . هيچ خوشش نيومد وقتي خودش آيدين رو حتي نيمه كاره هم قبول داشت ، آهو به خودش اجازه بده هر جور در باره ش فكر كنه . آهو هم بلند شد و گفت : چي شد ؟

گلابتون با اخم گفت :

ـ ميرم به خانوم مدير مي گم زنگ بزنه آژانس .

ـ مي خواي بري ؟ بعد به مامانت اينا مي گي كجا رفتي ؟

ـ با آژانس اول مي رم خونه بايد لباس هامو عوض كنم . بعد ميگم قراره برم به سوده سر بزنم .

سوده از همكلاسي هاي دوران دبستان آنها بود كه هنوز هم يه خط در ميون با هم رفت و آمد داشتند . آهو گفت :

ـ بعد با سوده هم هماهنگ مي كني ؟

ـ آره بهش اس مي دم .

آهو با گلابتون به دفتر رفت . مدير به خونه ي آنها زنگ زد و تلفني با نازيلا خانم صحبت كرد و گفت كه گلابتون رو با آژانس مي فرسته خونه . بعد هم به يك آژانس معتبر زنگ زد و چون گلابتون گفته بود شكمش درد مي كنه بهش گفت تا موقعي كه آژانس بياد بره آبدارخونه آب داغ بگيره .

آهو چون موهاش رو رنگ كرده بود تو مدرسه مقنعه شو تا حد ممكن جلو مي كشيد . داشت فكر مي كرد كه كجا موهاشو درست كنه . زنگ آخر عسل به جاي گلابتون كنارش نشسته و كلي درباره ي برنا ازش حرف كشيده بود . با به صدا در اومدن صداي زنگ يكسره ي تعطيلي سريع بلند شد از عسل خداحافظي كرد . انگار خره تو جونش افتاده بود . دلشوره داشت . قبل اينكه متين يا ترنم و بقيه بهش پيشنهاد بدهند تا جلوي كوچه با هم برن ، سريع كيفش رو برداشت و راه افتاد .

قلبش تند تند مي زد . حس يه مجرم رو داشت . خودش هم نمي دونست اگه كارش اشتباه پس چرا داشت مي رفت ؟ چرا ؟ جلوي در مدرسه ايستاد . داشت كلافه مي شد . از طرفي نتونسته بود با گلابتون مشورت كنه و حس سنگيني مي كرد . كاش مي تونست زنگ بزنه و با گلابتون حرف بزنه . گوشي شو در آورد ولي لحظه اي با تصور اينكه گلابتون هم سر قرار هست ناخودآگاه انرژي گرفت و به خودش گفت كه نبايد اين قدر خودش رو سرزنش كنه و خيالش كمي راحت شد . مقنعه شو عقب كشيد . يك دسته موهاي كوتاه شرابي تو صورتش ليز خورد . بدون وجود آينه با فرو بردن انگشتاش بين موهاش ، آنها را مرتب كرد و كج ريخت .

romangram.com | @romangram_com