#ز_مثل_زندگی_پارت_113
ـ منم .
گلابتون با تعجب نگاهش كرد و گفت : چي مي گي ديوونه ؟
آهو نگاهشو از كفش قرمز اسپرتش گرفت و گفت :
ـ هيچي . يعني بهش اطمينان داري ؟
گلابتون با لبه ي مانتو اش ور رفت و گفت :
ـ راستش ...نمي دونم چي بگم .
ـ يعني بهش اطمينان نداري ؟ تو از اون خوشت اومده ؟
گلابتون نگاهش كرد و گفت :
ـ آهو يه كم گيج شدم . خودم هم نمي دونم چرا باهاش قرار گذاشتم ، خودم هم سر در نميارم .
آهو لبخندي زد و گفت : حتماً ازش خوشت اومده !
گلابتون به ناخن هاي بلند و مرتبش كه حتي براي مدرسه هم كوتاهش نمي كرد نگاه انداخت و گفت :
ـ نمي دونم . فقط مي دونم يه جورايي دارم بهش بها مي دم . من به هيچ پسري تا به حال اين قدر رو نداده بودم .
ـ خوب اين معلومه ديگه .
ـ يعني چي ؟
ـ يعني عاشق شدي .
گلابتون ناباور به او نگاه كرد و گفت :
ـ نه اين طور نيست .
ـ چرا هست .
گلابتون بازوي او را هل داد و گفت :
ـ مي گم نيست ، كسايي كه عاشق مي شن مدام تو فكر هستند و خيلي چيزها رو نديد مي گيرن . يعني بدي هاي طرف رو نمي بينند . اخلاقشون عوض ميشه ، حساس مي شن و خيلي چيزاي ديگه .
ـ خب همه كه يه جور عاشق نمي شن ، شدت و ضعف داره در ضمن تازه اولش شايد علائم تو هم عود كنه مطمئني زياد بهش فكر نمي كني ؟
romangram.com | @romangram_com