#ز_مثل_زندگی_پارت_110

ـ اااه نه اون كه بود شبم بد مي گذشت . مگه نخود هر آشيه كه همه جا پاشه بره ؟

ـ پسر به اون خوبي ، ردش كردي رفت . حيف شد .

ـ از وقتي بابام باهاشون صحبت كرد ديگه خيالم راحته ، يه جورايي دم بهروز قيچي شده ، اميدوارم ديگه دور و برم نپلكه ...

ـ برو بابا تو منتظر شاهزاده سوار بر الاغ سفيدي ...

ـ خفه شو .

آهو زد زير خنده و گفت : هوا تاريكه ...

ـ هذيون مي گي ؟

آهو خميازه اي كشيد و گفت : نه خوابم مياد . هوا هم تاريك شده حوصله ندارم برم چراغ رو بزنم .

ـ اگه خوابت مياد چرا مي خواي برق رو روشن كني ؟

ـ كه درس بخونم .

ـ واقعاً كه من بالاي سرت نباشم تو درس نمي خوني .

آهو خنديد و گفت : من برم يه چرت بزنم بعد بخونم .

ـ نه اول بخون .

آهو با خواب آلودگي گفت : باااي .

ـ بخوني ها ...

ـ بااااااي .

كاغذ كتاب رو تا جايي كه خونده بود تا زد و بست بعد آرام زير ملحفه خزيد كه دوباره گوشيش زنگ خورد . يك لحظه ياد فرزين افتاد . شايد اون بود . صفحه رو نگاه كرد . باز كه گلابتون بود . جواب داد . گلابتون يه كم عصبي بود .

ـ الوووو؟؟؟

ـ چيه ؟

ـ اين قدر حرف زدي يادم رفت براي چي زنگ زده بودم .

آهو با خواب آلودگي گفت :

ـ زنگ زده بودي درباره دايي و برنا اينا بگي ديگه .

romangram.com | @romangram_com