#یه_نفس_هوای_تو_پارت_9
- چی بگم آقا رضا حالا من دوباره باهاش حرف می زنم.
از خیر آب خوردن گذشتم اومدم اتاقم پایین تخت نشستم و دستام رو گذاشتم رو تشک و سرم رو تکیه دادم به دستام، خدایا چی بگم بهشون، بگم دخترتون گول حرفای یه پسر رو خورده، بگم چقدر ساده ام... این جوری که بیشتر ناراحت می شن. بیچارها چقدر واسه من ناراحتن.
همین جوری گریه می کردم و با خودم حرف می زدم که صدای گوشیم بلند شد نگاه به صفحه اش کردم، پژمان بود. تو این مدت خودش رو کشته بود از بس اس ام اس و زنگ زده بود. نه اس ام اساش رو خونده بودم نه زنگاش رو جواب می دادم دستم رو بردم سمت دکمه قرمز که پشیمون شدم، تمام ناراحتی های خودم و خانوادم تقصیر اون بود. کی بهتر از خودش تا دق و دلی هام رو سرش خالی کنم دکمه سبز رو زدم و با صدای بغض دار گفتم:
- چی از جونم می خوای لعنتی چرا دست از سرم بر نمی داری؟
پژمان:
- نسترن خواهش می کنم قطع نکن بذار واست توضیح بدم.
- چه توضیحی آشغال؟ بازم می خوای دروغ به خوردم بدی! چرا من؟ هان... چرا؟
پژمان:
- من متأسفم تو به من وقت بده.
- خیلی پستی... منو باش که چقدر واسه تو ناراحت شدم... دنیا رو روی سرم خراب کردی...
پژمان:
- من حتی بهت دستم نزدم بیا بریم یه جا بشینیم تا منم واست توضیح بدم.
- خیلی پررویی تو روحم رو زخمی کردی با احساساتم بازی کردی، دیگه نمی خوام صدای نحست رو بشنوم چه برسه قیافه ی آشغالت رو ببینم. دیگه به...
romangram.com | @romangram_com