#یه_نفس_هوای_تو_پارت_74
برگشتم دیدم رادین همین جوری داره به من نگاه می کنه. اصلاً یادم نبود رادین تو کوچه ست چه حرکات جلفی که امروز این از من ندید، رفتم سمت در عقب و بازش کردم که رادین گفت:
- نسترن خانم، جلو لطفاً.
- عقب راحترم.
هیچی نگفت منم نشستم و راه افتاد دو دقیقه نشده بود که با یه لحن مهربون صدام کرد.
رادین:
- نسترن خانم...
از آینه وسط نگام می کرد.
رادین:
- متأسفم امروز سر زده اومدم خونه.
منم از آینه به چشماش نگاه می کردم. حین گفتن این حرف هیچ احساس تأسفی تو چشمهاش نبود، بلکه چشماش برق هم می زد. لباش رو نمی دیدم ولی از دو تا چین کوچیکی که کنار چشماش افتاد حدس می زنم لبخند رو لباش بود.
بدون فکر بهش گفتم:
- معلومه چقدر متأسفید!
romangram.com | @romangram_com