#یه_نفس_هوای_تو_پارت_65
- سلام، ناقابله.
- سلام، عزیزی که آوردش قابله، بیا تو.
- رادین و مامان اینا که خونه هستند.
نسیم- رادین نیست با ماشین دوستش رفته مامان اینا هم دو ساعت دیگه میرن.
- سلام خانم قدیری.
- سلام نسترن جان، فرح صدام کن.
- چشم فرح جون صداتون می کنم.
مادرش یه خانم با قد متوسط و تا حدودی چاق که لباس های قشنگی تنش بود چند تا النگو و انگشتر و یه گردنبند سنگین هم به خودش آویزون کرده بود.
- سلام آقای قدیری ببخشید صبح زود مزاحم شدم.
آقای قدیری:
- سلام چه مزاحمتی بیا تو دخترم.
یه سالن پذیرایی بزرگ که یک دست مبلمان شیک و مجسمه های زیبا همراه یک تلویزیون بزرگ با سایر وسایل مثل سینما خانگی و... قرار داشت سمت چپش یه آشپزخونه بزرگ بود انتهای سالن هم یک راه پله چوبی قشنگ بود که می رسید به طبقه بالا چند تا در هم پایین پله ها بود که بعداً فهمیدم یکیش اتاق خواب پدر و مادرشه، اتاق نسیم و رادین طبقه بالا بود. هر طبقه هم مجزا سرویس بهداشتی داشت. خونه ما نصف خونه نسیم اینا بود ما دو تا اتاق خواب داشتیم با یک هال و آشپزخونه متوسط. با این حال خونه مون رو دوست داشتم.
با دیدن سر و وضع زندگیشون از این که نسیم ماشین شخصی نداشت و مثل من با اتوبوس می اومد تعجب کردم واسه همین آروم ازش پرسیدم:
romangram.com | @romangram_com