#یه_نفس_هوای_تو_پارت_5
با اکراه بلند شدم دست و صورتم رو شستم رفتم آشپزخانه.
- شما هنوز شام نخوردید.
مامان:
- نه مگه از نگرانی چیزی از گلومون پایین می رفت.
بابا:
- نسیم همون همکارته.
وای خدا نخواد باهاش حرف بزنه.
- بله بابا دختر خیلی خوبیه.
خودم رو مظلومتر کردم و گفتم:
- ببخشید دیر شد دیگه دیر نمی کنم اصلاً می خواید با نسیم حرف بزنید مطمئن شید جای خاصی نبودیم.
- نه نمی خواد من بهت اعتماد دارم ولی تکرار نشه... دخترجون من نگرانِ خودتم، جامعه پر گرگه تو رو هم می شناسم چقدر ساده ای تو... تازه دو ماهه می ری سرکار هنوز آدما رو نمی شناسی...
تو دلم گفتم راست می گی بابا جون من خیلی ساده ام گرگم می دونم زیاده یکیش همین پژمان لعنتی.
مامان:
romangram.com | @romangram_com