#یه_نفس_هوای_تو_پارت_4


نگاهم کشیده شد سمت ساعت وای یعنی انقدر طول کشید عقربه های ساعت 10:30 رو نشون می داد.

مامان:

- کجا بودی مادر دلم هزار راه رفت؟ چرا چشمات قرمزه چی شده گریه کردی؟

- چیزی نشده، ببخشید دیر شد.

مامان:

- کجا بودی نسترن؟ جون به لبم کردی دختر!

- با نسیم رفته بودیم خرید حواسم به ساعت نبود، واسه این دیر شد... چشمامم فکر کنم از خستگی و آلودگی قرمزه...

مامانم یه نگاه بهم کرد یعنی خودتی، ولی جلو بابام دیگه چیزی نگفت. منم تند رفتم سمت اتاقم لباسم رو عوض کردم که بابام صدام کرد:

- نسترن بیا شام.

- مرسی میل ندارم.

بابا:

- گفتم بیا...


romangram.com | @romangram_com