#یه_نفس_هوای_تو_پارت_48


- خانم صابر چند دقیقه دیگه برید داخل.

- بله چشم.

چند ضربه به در زدم و در رو باز کردم. یک اتاق با ترکیب رنگ قهوه ای و نارنجی همراه پرده های شیری و یک دست مبل شیری رنگ، از این نرم ها که دوست داری خودت رو بندازی روش وجود داشت و دور تا دور اتاق پر از گل بود با چشم دنبالش گشتم کنار یه بوفه ایستاده بود و داشت برای خودش قهوه می ریخت برگشت سمتم.

دکتر:

- سلام بفرمایید داخل، قهوه میل دارید برای شما هم بریزم؟

- نه ممنون.

فنجون رو گذاشت روی میز و خودشم نشست با دستش تعارف کرد منم بشینم و توضیح داد برای این که مراجعین راحت تر باشن و وسط بحث واسه پذیرایی منشی داخل نیاد چای ساز و قهوه ساز گذاشته این جا به نظر 45 ساله می رسید صورت مهربونی داشت. در مقابل توضیحش فقط یه لبخند زدم. باز به اتاقش نگاه می کردم به خاطر ترکیب رنگش جای دنجی به نظر می اومد و آدم احساس راحتی می کرد.

دکتر:

- عزیرم اسمت رو می گی؟

- نسترن صابر.

دکتر:

- خب نسترن جان، می تونم نسترن صدات کنم دیگه؟


romangram.com | @romangram_com