#یه_نفس_هوای_تو_پارت_47

- جای خاصی نیست ولی نمی تونم بگم.

نسیم:

- باشه از دهن تو که نمی شه حرف کشید، بریم به ناهار برسیم که الان وقت ناهار تموم می شه.

یه ساختمان 5 طبقه شیک و خوش ساخت جلو روم بود ساختمان سپیدار. آدرس رو نگاه کردم درست بود. در شیشه ای لابی رو هل دادم و داخل شدم با آسانسور رفتم طبقه سوم. روی دیوار کنار در، تابلویی طلایی که روش اسم خانم دکتر حک شده بود به چشم می خورد. در باز بود. پام رو که گذاشتم تو دو سه نفری که نشسته بودند برگشتن سمت من یه لحظه اعتماد به نفسم رو از دست دادم با خودم گفتم؛ الان اینا فکر می کنن مشکل روانی دارم اومدم اینجا. خجالت می کشیدم قدم بعدی رو بردارم با صدای آرامش بخش منشی که گفت؛ بفرمایید، به خودم اومدم و اعتماد به نفسم رو پیدا کردم. مگه هرکسی بره پیش مشاور مشکل روانی داره اصلاً خودشون چرا اینجان با این فکر قدمهای بعدی رو با اطمینان بیشتر برداشتم و جلوی میز منشی ایستادم.

- سلام. نسترن صابر هستم وقت داشتم.

منشی:

- بله. الان کسی داخله بفرمایید بشینید صداتون می کنم.

- حق ویزیت رو الان بدم یا بعداً.

منشی:

- فرقی نداره می خواید بیرون اومدید پرداخت کنید.

یک دست مبل راحتی و یک میز مستطیلی که چند تا مجله روش بود تو سالن انتظار قرار داشت. روی یکی از مبل های یک نفره نشستم، چه منشیِ خوبی داره. هم چهرش مهربونه، هم صداش آرامش بخشه. یه ذره دیگه خودم رو فرو کردم تو مبل و سعی کردم جملاتی رو که می خوام بگم تو ذهنم مرتب کنم تا وقت کمتری بگیره.

ده دقیقه بعد در اتاق باز شد و یک پسر جوون اومد بیرون تو دلم گفتم؛ یعنی مشکلش چیه؟ آخی چقدر جوونه! یه تشر به خودم زدم؛ به توچه مشکلش چیه شاید برای مشاوره تحصیلی یا ازدواج اومده.

منشی:

romangram.com | @romangram_com