#یه_نفس_هوای_تو_پارت_49

- بله حتماً.

دکتر:

- چند سالته؟

- بیست و دو سال.

دکتر:

- خب من درخدمتتم.

وقتی این حرف رو زد نمی دونم چرا تو یه لحظه به کاری که کرده بودم شک کردم. من حتی با خانوادم در این مورد صحبت نکرده بودن الان اومده بودم با یک آدم غریبه حرف بزنم داشتم با خودم کلنجار می رفتم و انگشتای دستم رو بهم می پیچیدم که گفت:

- عزیزم راحت باش این جا هیچی واسه نگرانی نیست. منو محرم اصرارت بدون و مطمئن باش هر چی بگی از این در بیرون نمیره.

پس به دودل بودنم پی برده بود، با این حرفش دوباره آروم گرفتم و فکرای بی مورد رو ریختم دور و جریان دوستی خودم با پژمان و اتفاقات بعدش و این حس تلخ فریب خوردگی که گریبانم رو گرفته بود تعریف کردم و ادامه دادم:

- این احساس و اتفاقات باعث شده که گوشه گیر بشم و خانوادم از این بابت ناراحتن به علاوه این ها، نسبت به مردا بدبین شدم و ازشون بیزارم.

دکتر:

- خب از این مسائل چه کسایی اطلاع دارند؟

- به هیچ کس نگفتم نه خانواده نه دوستام.

romangram.com | @romangram_com