#یه_نفس_هوای_تو_پارت_45

بابا:

- سلام بابا، چه فرقی داره مهم چاییه که اینجاست.

****

- سلام، خانم صابر؟

- سلام. بله خودم هستم.

- از دفتر خانم روشن تماس می گیرم می خواستم یادآوری کنم ساعت شش وقت دارید.

- بله ممنون که یادآوری کردید، حتماً میام.

ساعت دوازده تا غروب خیلی مونده با خودم حساب می کردم، بعد ساعت کاری برم به موقع می رسم، که صدای آقای رستگار رو شنیدم.

رستگار:

- خانم صابر وقت ناهاره تشریف نمیارید؟

بهش اخم کردم و با لحن طلبکارانه گفتم:

- می دونم، شما بفرمایید من و خانم قدیری هم الان میایم.

بیچاره باز از اون نگاهاش بهم انداخت رفت سمت سالنی که مخصوص استراحت و ناهار کارمندا بود.

romangram.com | @romangram_com