#یه_نفس_هوای_تو_پارت_44


وای خدا این پسر چرا انقدر خشکه، بابا حداقل یه جوری بگو آدم احساس مزاحم بودن نکنه، پسره ی مسخره فکر می کنه مهربون تر حرف بزنه عاشقش می شم نمی دونه چشم ندارم هیچ کدومشون رو ببینم.

منو رسوند جلوی خونه. هر چی تعارف کردم نیومدن داخل.

- سلام مامان.

مامان- سلام خسته نباشی تو این بارون زود رسیدی!

- با نسیم و برادرش اومدم تا همین جا هم منو رسوندن.

مامان:

- دعوتشون می کردی بیان داخل.

- گفتم نیومدن.

صدای بابا اومد که با یک سینی چای از آشپزخونه خارج می شد.

بابا:

- پس تعارف رو تو هوا زدی آره؟

- سلام. آره دقیقاً... شما چرا آقای صابر، اجازه می دادید من براتون چای می ریختم.


romangram.com | @romangram_com