#یه_نفس_هوای_تو_پارت_209
- دوست داشتم تو بهم بدی.
نه این انگار با این حرفاش کمر به قتل من بسته بود یه نفس عمیق کشیدم و یه لیوان آب بهش دادم. زیر قابلمه رو روشن کردم و پیاز رو ریختم توش... همین جوری که پشتم بهش بود، سنگینی نگاش رو حس می کردم... باز گر گرفتم، نمی دونم چم شده بود، فقط دوست داشتم برگردم برم سمت رادین و بغلش کنم... دوست داشتم لمسش کنم... دوست داشتم کنار گوشش دوستت دارم رو زمزمه کنم... ولی قبل از این که کار ناشایستی انجام بدم عقلم به کمکم اومد منم یه نیشگون محکم از پهلوم گرفتم که از دردش یه آخ بلند گفتم.
رادین:
- چی شد؟
اومد کنارم وایساد و نگام کرد... چی باید می گفتم... فوری به ذهنم رسید بگم سوختم.
- دستم خورد به قابلمه سوخت.
دستم رو گرفت، نگاه کرد... ضربان قلبم به دویستا رسید.
رادین:
- چیزی نشده که!
آروم به قابلمه دست زد.
رادین:
- این که هنوز انقدر داغ نشده!
شعله گاز رو نگاه کرد، شعله کمِ کم بود... چشماش برق زد و اون نقطه های کوچیک باز شروع به بارش کردند با خنده گفت:
romangram.com | @romangram_com