#یه_نفس_هوای_تو_پارت_201

رادین با شیطنت نگام کرد و ابروش رو انداخت بالا.

رادین:

- نه می خوام پیش مهمونمون باشم.

روم رو ازش گرفتم و به آب رودخونه چشم دوختم که با تلاش از روی سنگا با سرعت راهش رو پیدا می کرد و پایین می رفت. مثل جنگی مخفی بین آب و سنگا که موجای کوچیک و حباب های روی آب نشون از پیروزی آب داشت.

رادین:

- به چی فکر می کنی؟

- ...

رادین:

- نسترن من یه عذرخواهی بهت بدهکارم.

- ...

رادین:

- نمی خوای باهام حرف بزنی پس من رفتم.

دلم فشرده شد. تحمل ناراحتیش رو نداشتم... لعنت به من که با همه توهیناش دلم براش این جوری ضعف می رفت.

romangram.com | @romangram_com