#یه_نفس_هوای_تو_پارت_20
نسیم:
- نسترن هنور نشستی که پاشو دیر شد.
وسایلم رو جمع کردم با نسیم از شرکت اومدیم بیرون هوا سرد شده بود یعنی بعد از یک ماه از زمستون تازه این ننه سرما یادش افتاده بود که کارش چیه، چند شب متوالی بارون اومده بود ولی فعلاً که از برف خبری نبود ولی هواشناس ها گفته بودن اونم تو راهه، خودم رو چسبوندم به نسیم و تو ایستگاه نشستیم.
امروز انگار شانس با ما بود دو تا صندلی خالی تو ردیف یکی مونده به آخر بهمون چشمک می زد.
نسیم:
- چه خوب این اتوبوس جای خالی داره همیشه باید یه نیم ساعت وایسیم تا یه کم خلوت شه.
- آره فکر کنم امروز روز شانس منه آخه هم جای خالی گیر آوردیم هم آقای سروش امروز سر اشتباهم دعوام نکرد.
نسیم:
- آره شاید روز شانس تو باشه ولی مطمئنم روز شانس آقای رستگار نیست.
- منظورت چیه؟
نسیم:
- خب این جور که تو جواب این بنده خدارو دادی من یخ کردم چه برسه به اون.
romangram.com | @romangram_com