#یه_نفس_هوای_تو_پارت_21

- من خودم کار داشتم از کارم می زدم که به آقا کمک کنم.

نسیم:

- یک: کار شما امروز زیاد نبود فردا هم م یتونستی انجام بدی، دو: با یه لحن بهتر می تونستی جوابش رو بدی، سه: رستگار بهت علاقه داره و این کاراش بهونه ست.

- به من علاقه داره؟ بگو معلوم نیست چه نقشه کثیفی واسم داره.

نسیم:

- حالت خوبه نسترن؟ چه نقشه ای؟ دیگه هر بچه ای هم متوجه علاقه رستگار به تو می شه تازه پسر به این خوبی و محجوبی.

- چقدر ساده ای این پسرا فیلمشونه تا بهشون علاقمند بشی تا بعد...

دیگه ساکت شدم ولی تو دلم با خودم حرف می زدم. آره اینم یکی مثل پژمان الکی محبت می کنه تا سر فرصت... سرم رو به شدت تکون دادم تا فکرای بد ازش بریزه بیرون.

نسیم:

- کجایی با تو بودما؟ چرا سرت رو تکون میدی؟

- ببخشید تو فکر بودم چی گفتی؟

نسیم:

- معلومه تو فکری، نسترن جان ما سه ماهه با هم دوستیم ولی چون بیشتر ساعت روز رو باهمیم به نظر من عمق دوستیمون بیشتر از سه ماهه. من خیلی دوستت دارم از چیزی که می خوام بگم ناراحت نشو، تو یک ماهه عوض شدی درست از همون شبی که زنگ زدی که رفتی خرید. قبلش یه دختر شاد و سرزنده و مهربون بودی یادته چقدر با هم می خندیدیم... ولی الان باید به زور یک کلام حرف ازت کشید و به ندرت می خندی الان هم که اعتقادت به عشق و علاقه رو انکار می کنی؟ چرا این جوری شدی؟

romangram.com | @romangram_com