#یه_نفس_هوای_تو_پارت_187
هومن:
- بالاخره اومدی من یه ربع پیش بهت گفتم بیا... بابا گلوم سوخت از بس آواز خوندم.
- واسه چی هی اسم منو صدا می کنی. مگه نمی خواستی یواشکی بیام بیرون... این جوری که همه فهمیدند!
هومن:
- من کی صدات کردم؟
- پس من داشتم آواز می خوندم؟
هومن:
- اون رو می گی... مگه فقط تو نسترنی!
اوف مغزم از دستش داشت سوت می کشید... واقعاً حقش بود که مامانش بهش از اون چشم غره های خطرناک بره... منم یکی مخصوص خودم بهش رفتم، که گفت:
هومن:
- اوه، اوه، چه عصبانی مگه چی شده حالا! اصلاً بفهمند مگه خلاف شرع کردم که گفتم بیا بیرون کارت دارم.
- چی کارم داری؟
هومن:
romangram.com | @romangram_com