#یه_نفس_هوای_تو_پارت_184
خاله فرنا هم اومد تو ایوون و رو به فرح جون پرسید:
- گفتی ما هم هستیم؟
فرح جون:
- آره گفتم.
- می شه فردا من نیام.
فرح جون:
- واسه چی؟
- من نمی شناسمشون این جا می مونم تا برگردید این جوری راحت ترم.
واقعاً حوصله نداشتم برم چند ساعت یه جا بشینم و کاری نکنم از همه بدتر مجبور بشم کنار خاله اش باشم و حرفاشون رو گوش بدم حداقل این جوری واسه خودم می گشتم.
فرح جون:
- نه بیا می خوای تنها بمونی که چی بشه؟
خاله فرناز:
romangram.com | @romangram_com