#یه_نفس_هوای_تو_پارت_18
- واسه چی می خوای بدونی تو که دیگه نمی خوای با من دوست باشی؟
- فکرکنم انقدر به من مدیون باشی که حداقل جواب سؤالم رو بدی.
پژمان:
- آخه ناراحت می شی.
- وای دیوونه ام نکن فقط بگو.
پژمان:
- می گم ولی عصبانی نشو باشه.
- باشه، می شنوم.
پژمان:
- شما دخترا احساساتی هستید درسته؟ اون روز وقتی گفتی قصد دوستی نداری فهمیدم جدی می گی، نمی خوای ناز کنی. من ازت خوشم اومد، دیدم بهتر از همون راه احساس وارد شم و داستان خواهر مریضم رو گفتم، خب... جوابم داد و تو قرار شد باهام حرف بزنی، یک مدت که گذشت فهمیدم مقیدی و با پسرا ارتباط صمیمانه برقرار نمی کنی. با خودم گفتم بهتره یه مدت تحمل کنم و خودم رو خوب نشون بدم تا بهم اعتماد کنی ولی تو سخت تر از این حرفا بودی منم دروغهام رو بیشتر می کردم از یه طرف این سرسختیت باعث شد بهت علاقمند بشم. اون دفعه هم گفتم رابطه هام رو با دخترای دیگه کم کردم خب این مسئله بهم فشار می آورد درکم کن من یه پسرم و واسم سخته با کسی باشم و نخوام حتی بهش دست بزنم اونم منی که از بیست سالگی به بعد هیچ قید و بندی واسه خودم نمی دیدم هم اخلاقت واسم جذاب بود هم خودت وقتی تو ماشین کنارم بودی... به زور خودم رو کنترل می کردم دستت رو نگیرم. بعد از پنج ماه دیدم نه، مثل اول دوستیمون، سفت و سختی... این رو با شوخی هایی که می کردم فهمیدم البته یه کم مهربون تر شده بودی و این یعنی تو هم بهم علاقمند شدی ولی چند بار که خواستم دستت رو بگیرم بدجور پسم زدی منم حریص تر می شدم با خودم گفتم بسه هر چی تحمل کردم چند دفعه ای دعوتت کردم خونه ام ولی قبول نکردی بهتر دیدم از مریضی خواهر نداشتم مایه بذارم قبول کردی یک ساعت بیای پیشم که مثلاً حالم بهتر شه منم شروع کردم مرتب کردن خونه می خواستم قبل این که بیای مصرف کنم ولی تو زود رسیدی بقیشم که خودت می دونی نسترن من پشیمونم الان می فهمم چقدر به وجودت نیاز دارم نه جسمی، روحی تو با تمام دوستایی که داشتم فرق می کنی.
- بسه دیگه نمی خوام چیزی بشنوم خیلی پستی باورم نمی شه همه کارت با نقشه بود. چه طور دلت می اومد تو که منو شناخته بودی، بقول خودت دخترم که برات زیاده چه نیازی به این همه فیلم بازی کردن بود؟
پژمان:
romangram.com | @romangram_com