#یه_نفس_هوای_تو_پارت_16


من که دیشب حرفاشون رو شنیده بودم می دونستم منظورش چیه با این حال گفتم:

- نه چه مشکلی! همه چی خوبه.

بابا:

- با همکارات... با آقای ناصری مشکلی نداری؟

آقای ناصری یکی از دوستای قدیمیِ بابام بود که بعد از فارغ التحصیلی و بعد از کلی گشتن تو روزنامه ها وقتی دیدم همه جا یا سابقه کار می خوان که خب نداشتم یا انتظار دارن همه چی بلد باشی و اصولاً حرفه ای باشی که خب من در حد دانشگاه بلد بودم چون کار واقعی که انجام نداده بودم یا این که منشی می خواستن اونم با تسلط کامل به زبان و کامپیوتر و دارای روابط عمومی خوب ولی با یه حقوق کم... قید پیدا کردن کار به این شکل رو زدم و از بابا خواستم با دوستش صحبت کنه برم شرکتش مشغول شم.

خب اولا سرم باد داشت فکر می کردم هر جا واسه کار برم رو هوا منو می برن و اصلاً نیازی به پارتی بازی نیست این سه ماه گشتن باعث شد قدر کاری که الان دارم رو بهتر بدونم.

بابا:

- نسترن جان حواست با منه؟

- بله بابا... نه چه مشکلی؟ آقای ناصری هم خیلی باهام راه میاد.

بابا:

- دخترم پس چرا انقدر تو خودتی همش خودت رو تو اتاق حبس می کنی؟

- خب خسته ام بابا استراحت می کنم.


romangram.com | @romangram_com