#یه_نفس_هوای_تو_پارت_158
- خودت این جا چیکار می کنی؟
از سؤالم غافلگیر شد و با مکثی که داشت جواب رو توی ذهنش بالا پایین می کرد، گفت:
- منم حوصله ام سر رفت اومدم قدم بزنم صدات رو شنیدم که جیغ می زدی... دویدم این سمتی.
رادین کمتر از دو دقیقه به من رسیده بود پس یعنی پشت سرم بوده و داشته دنبالم می کرده ولی به روی خودم نیاوردم که از جوابش قانع نشدم، همین که کنارمه عالی بود. نباید با زیر سؤال بردن کاراش بین خودمون فاصله می نداختم.
- من حالم خوبه اگر می خوای به قدم زدنت برس من برمی گردم ویلا.
رادین:
- منم باهات میام.
- مگه نمی خواستی قدم بزنی!
رادین:
- الان می خوام با تو بیام.
با این حرفش کارخونه قند سازی دلم شروع به کار کرد...
در سکوت کنار هم راه می رفتیم که بی دلیل شروع کرد بلند بلند خندیدن... با تعجب نگاش کردم تا شاید دلیل خنده اش رو پیدا کنم ولی اون با نگاه من خنده اش بیشتر شد.
romangram.com | @romangram_com