#یه_نفس_هوای_تو_پارت_119

امیر:

- این جوری که نمی شه ما می خوایم با شما بیایم.

سپهر:

- حالا که از قرعه کشی خبری نیست ما خودمون داوطلب شدیم فامیل شما بشیم.

از شوخیاشون می خندیدم ولی سعی می کردم جوابشون رو ندم. باز سپهر یه چیزی گفت برگشتم نگاش کنم که رادین رو پشت سرش دیدم که با یه اخم وحشتناک نگام می کرد. دلم از اخمش گرفت منم ناخواسته اخم کردم سریع گونه نسیم رو بوسیدم و یه خداحافظی رو به جمع کردم و از در اومدم بیرون، صداشون رو هنوز پشت سرم می شنیدم ولی محل ندادم هوای حیاط سرد بود و باد خنکی به صورتم می خورد... اخم رادین کل خوشی مهمونی رو ازم گرفته بود. نمی دونم چرا انقدر بد نگام می کرد. یعنی واسه این که فامیل هاش با من شوخی کردند این جوری کرد. خوبه حالا من جوابشون رو درست و حسابی نمی دادم.

به در حیاط رسیدم دستم رو بردم سمت قفل در که صداش اومد.

رادین:

- نرو تو کوچه مگه بابات رسیده که داری می ری بیرون!

بازم اخم رو صورتش بود.

- نه، ولی الان می رسه.

با یه لحن بدی گفت:

- فقط اسم من تو لیستت نبود، آره؟

از دست خودم و رادین حرصم گرفت واسه چی این جوری با من برخورد می کرد خوبه خودش گفت تقصیر من نیست واسه همین منم با حرص جوابش رو دادم:

romangram.com | @romangram_com