#یه_نفس_هوای_تو_پارت_120


- می خواستید شما هم تقاضا بدید اسمتون رو می ذاشتم تو لیست.

دستاش رو مشت کرد و سرش رو به نشونه تأسف تکون داد، چشماشم مثل قبل سرد و خشک شده بود... خواست چیزی بگه که همون لحظه بابا به گوشیم زنگ زد که رسیده... خدا رو شکر قبل از این که بحثمون بالا بگیره بابا اومده بود منم به سرعت از جلو چشم رادین دور شدم.

شیشه ماشین رو بخار گرفته بود انگشت سبابه ام رو به روی شیشه به حرکت درآوردم... رفته بودم تو فکر رادین از این که با اخمش انقدر بهم ریختم کلافه بودم... چرا با من این جوری حرف زد چرا نظرش نسبت به کارام انقدر برام مهم شده... به شیشه نگاه کردم اسم رادین همراه یه قلب دیدم... کی اسمش رو نوشتم که خودم نفهمیدم انگار تمام سلول های بدنم اسمش رو از حفظ بودند و انگشتم برای نوشن اسمش نیازی به فرمان مغزم نداشت قبل از این که بابا متوجه اثر هنریم بشه با پشت دست پاکش کردم. اَه لعنت به من که انقدر زود دارم خودم رو می بازم.

بابا:

- نسترن چیزی شده؟ به جای این که سرحال باشی پکری؟ خوش نگذشت.

- نه خیلیم عالی بود جاتون خالی فقط خسته ام.

خوب شد این خستگی هست که من هر دفعه بهانه اش کنم. بابا دیگه چیزی نپرسید منم برای این که بیشتر از این تابلو بازی درنیارم با خودم قرار گذاشتم رسیدم خونه یه جلسه مهم دو نفری با خودم و خودم بذارم.

دست و صورتم رو شستم ولی انقدر خسته بودم که به هیچی فکر نکردم و خودم رو به آغوش خواب سپردم.

دو سه روز از جشن تولد نسیم می گذشت ولی من هنوز با خودم کنار نیومده بودم و از دست رفتار خودم و رادین انقدر حرص خورده بودم که حد نداشت. تصمیم گرفتم دیگه باهاشون نیام وقتی اون جوری واسم اخم و تَخم می کنه خوب بهتره دیگه جلو چشمش نباشم. شنبه که اومده بود دنبالمون رفتم جلو و گفتم من خودم می رم با لحن خشک و جدی گفت؛ نسترن سوار شو. یه ذره مقاومت کردم که نمی خوام و خودم می رم، ولی آخرش به اصرار نسیم و رادین راضی شدم سوار شم. در اصل خودم راضی بودم اصلاً مگه می تونستم خودم رو از دیدنش محروم کنم. این چند روز برخلاف هفته قبل نگام نمی کرد دلم برای مهربونی نگاش تنگ شده بود ولی منم مثل خودش بی محلی می کردم که مثلاً برام مهم نیست ولی از درون حرص می خوردم و به لواشک و آلوچه و ترشیجات پناه آورده بودم. هر چی ترش تر، آروم تر می شدم. رفته بودم سوپری محل و دو کیلو لواشک محلی ترش و کلی آلوچه خریده بودم. البته خوردن این چیزا کار همیشگیم بود ولی خوب موقع ناراحتی بیشتر... هر کس با یه چیزی آروم می شه... مامانم هر چی می گفت کمتر بخور گوش نمی دادم و همین گوش نکردن کار دستم داد چون دقیقاً هفته ای بود که قرار بود ماهانه بشم و همه این ترشیجات باعث شد دل درد وحشتناکی بگیرم... سه شنبه از صبح حالم بد بود دو تا پروفن خوردم تا دردم آروم بشه ولی موثر نبود. زیر دلم وحشتناک تیر می کشید به طوری که دیگه نمی تونستم رو صندلی بشینم نسیم رو صدا کردم:

- نسیم دارم می میرم.

نسیم:

- دیوونه رنگتم حسابی پریده مگه نمی گم مرخصی بگیر برو خونه.


romangram.com | @romangram_com