#یادگاری_سرخ_پارت_93
دو روز گذشت وبالاخره پوریا برای فرصتی که به خودم وخودش داده بودم دست به کار شد.
طرفای 4 بعد از ظهر بود که هومن رو حمام برده بودم و مشغول پوشیدن لباسش بودم که صدای دریافت پیام رواز گوشیم شنیدم.نمیدونم چرا ولی خوشحال شدم.با ناز و نوازش مادرانه لباسای هومن رو تنش کردم.بعدش ب*غ*لش کردم و اونقدری تو ب*غ*لم فشارش دادم وقربون صدقش رفتم که صدای خندش بلند شد.در حالی که هومن رو تو ب*غ*ل داشتم بلند شدم وسمت گوشیم رفت.لبخند به لب جعبه دریافت رو باز کردم ومشغول خوندنش شدم.
سلام بر لیدی خوشبخت.راس ساعت 6 با اژانس بیا به این ادرس...........فعلا
-چرا با اژانس؟در جوابش فرستادم:
س.چرا با آژانس؟؟؟؟؟؟؟؟
بعد از چند دقیقه در حالی که منتظر پیامش بودم وبا هومن صحبت میکردم جوابش رسید به دستم.
عزیزم میخوام خودم همراهیت کنم.
-اووووو.خواستم یه حالگیری کنم فرستادم:باشه پس با هومن میایم.
هومن رو زمین گذاشتم وسمت اسباب بازیاش رفتم که زود تر از قبل جواب داد.
اسباب بازیا رو به دست هومن دادم وو مشتاقانه جعبه ی دریافت رو باز کردم که عکس العملش رو متوجه بشم.فرستاده بود:
چه عالی.اگه بیاریش که خوشحال میشم.
نه بابا.چه مشتاق.
ادرس یه باغ تفریحی رو فرستاده بود.اینبار باید زودتر اماده میشدم.ولی هومن چی؟میدوونستم گیتی جون مشتاقانه قبولش میکنه ولی باید یه جوابی برای رفتنم داشته باشم.
کمی فکر کردم و دیدم چاره ای ندارم جز اینکه با خودم ببرمش.درست نبود هومن رو وبال گردنشون کنم.
با بردنش مشکلی نداشتم ولی خودش اذیت میشد.در همین حال تقه ای به در خورد وگیتی جون خندون وارد شد.
romangram.com | @romangram_com