#یادگاری_سرخ_پارت_94

-سلام عزیزم. جوابش رو با لبخندی تقدیمش کردم.در حالی که وارد اتاق میشد م*س*تقیم سمت هومن رفت

وگفت:وای نگا قند عسلم کن.الهی مادر به فدات که اینقدر نازی.

هومن رو از زمین بلند کرد واونم با دیدن گیتی جون کلی ذوق کرد.

در حالی که به سمت گیتی جون میرفتم گفتم:امروز میخوایم با پسرم بریم گردش.

لبخند زنان گفت:چه خوب.

نمیدونم چرا ولی خواستم اینجوری با گیتی جون راحت تر باشم که گفتم:راستش همون دوستم که چند روزه پیش دیدمش.میخوام برم اونو ببینم.در حالی که رو به روش ایستاده بودم گفتم:اصرار داره بیشتر با هم اشنا بشیم.

منم مخالفتی نکردم.در حالی که دستم رو به نوازش موهای هومن بند کرده بودم گفتم:هومنم با خودم میبیرم که تنها نباشه.با خودم فکر کردم الان راجب دوستم میپرسه که ....

با لحن جدی گیتی جون رو به رو شدم که گفت:مادر هومن رو دیگه چرا میبری؟یعنی پیش ما تنهاس؟

موندم چی بگم.اونقدر جدی گفت که فکر کردم کار اشتباهی میکنم اگه هومن ر ببرم.

با لبخند گفتم:نه گیتی جون پیش شما که باشه خیالم از همه ی جهات راحته.ولی خوب نیس هر دفعه خواستم برم بیرون بسپارمش به شما.

جدی تر از قبل گفت:بازم که تو از این حرفا زدی مادر.از امروز خواستی بری بیرون هومن ر میسپاریش به خودم.

نیازی نیس یاداوری کنم که ماهم در برابر هومن مسئولیم.پس خیالت راحت راحت.در حالی که هومن رو میب*و*سید گفت:من و پسرم با هم میریم گردش مگه نه عزیییییییییزم.

موندم دیگه چی بگم.اصلا حرف تو دهنم موند و بیرون نیومد.با ابراز شرمندگی گفتم:ممنون گیتی جون.من جز ابراز شرمندگی کاری از دستم بر نمیاد.

با لبخندی گفت:امان از دست تو شیوا که ادمو پیر میکنی با این حرفات.خندون تر شد و گفت:خوبه مادر با دوستای جدیدی اشنا بشی.اینجوری تنهاییت پر میشه.خودش یه تفریحه.بعدش که کلاسات شروع بشه دیگه خسته ای نمیتونی بری بیرون پس از این وقتت استفاده کن.از بابت هومنم خیالت راحت.این بچه مونس منه.هر صبح که میبرمش پارک دلم وا میشه.کلی ذوقش میکنم.

یعنی یه نفر چقدر میتونه با محبت بشه.خدایا شکرت که لطفت رو بهم میرسونی.تصمیم گرفتم اگه اقدامی درمورد ایندم خواستم کنم حتما به گیتی جون بگم.ولی الان صحیح نبود راجب پوریا چیزی بگم.با اینکه میدونستم در صورتی که بخوام تصمیمی بگیرم روم نشه به گیتی جون بگم ولی بهتر ازندونستن بود.حق اونا بود که راجب منو وایندم نظر بدن وبدونن.

در برابر محبتش فقط لبخندی زدم و تشکری کردم.نمیدونستم چی کار کنم.

ووقتی نداشتم .پس باید سریع اماده میشدم.حدودای 5.15 بود که کارم تموم شد.تا میرسیدم به باغ حداقل 6 بود اگر به ترافیک برنمیخوردم.

اینبار از تیپ اسپرت خبری نبود.یه خانمی بود.یه مانتو سفید استین سه ربع انتخاب کردم که با نوار سورمه ای اطراف استینش دور دوخت شده بود.با یه ساق دست سورمه ای کاملش کردم.اینبار به جای شال یه روسری سورمه ای ساتن ابریشم به سر زدم که با نوار های سفید در زمینش خودنمایی میکرد.جین سورمه ای با کیف هم که ست و اما کفش هم یه کفش تابستونه ی سفید پام کردم.خوب بود.تضاد خوبی داشتن این دو رنگ.

romangram.com | @romangram_com