#یادگاری_سرخ_پارت_69
بیخیال اون مهمونی میشی یا نه؟
بعدش شیطون پرسیدم :راستی یه چیزای مشکوکی دیدم تو مهمونیاااااا یادته؟
لباشو برگردوند وگفت:چیز مشکوک؟چی؟درمورد کی؟
رومو سمت دیگه ای کردم گفتم:هیچی یه دوتا کفتر عاشق بودن نمیدونم مرغ عشق بودن توجهمون رو جلب کردن.بعدش به سمتش برگشتم وادامه دادم:اتفاقا یکیشون رو میشناختم.نمیدونی چه جلزو ولزی میکردی واسه دیدن یارش.
گرفت خودشم که یه پس گردنی بهم زد و با اخم گفت:
نکبت با منی؟حالا دیگه منو دست میندازی؟
خنده ای کردم وگفتم:نه والا.بقیه مارو ببو فرض کردن گفتیم بهشون بگیم خودشونن
نگاش رو یه سمت دیگه برگردوند و گفت:اصلا از حرفات سر در نمیارم.به سمتم برگشت وگفت:
درست حرف بزن شیوا.
یکم جدی شدم و گفتم:منظوری نداشتم بی خیال.یه لبخند زدم وگفت:دیگه چه خبر؟
هنوز نگاش پریشون بود که گفت:
راستش میخواستم چند وقت پیش یه موضوعی رو بهت بگم ولی چون از نظر خودم تمام شده بود گفتم چیزی بهت نگم.
مشتاق شدم وگفتم:چی؟بگو خب؟
کلافه گفت:راستش همون پسره یعنی برادر پگاه.دیگه ادامه نداد که گفتم:خب
کلافه ادامه داد:هیچی بابا از من خواستگاری کرد چند وقت پیش.ولی من....ولی من.
romangram.com | @romangram_com