#یادگاری_سرخ_پارت_64
یک ساعتی تو ماشین منتظر بودم از ماشین پیاده شدم که برم دنبالش که خودش از بیمارستان بیرون اومد چشماش میخندید اونقدر سبک قدم بر میداشت که انگار روی ابرها بود
اون یه ذره امید هم از بین رفت شادیش نشون دهنده این بود که میتونه عضوش رو اهدا کنه داشت از خیابون رد میشد اون ساعت از روز خیابونا خلوت بودن و حامد هم حواسش به هیچ جا نبود نگاهش رو به من بود داشت به سمتم میمود این لحظه ها بدترین لحظه های عمرم بودن کمتر از یه دقیقه طول کشید صدای شدید ترمز ماشین و حامد....
حامد من افتاده بود رو زمین دویدم به سمتش لباش هنوز میخندید و آروم تکونش میداد سرمو بهش نزدیک کردم اونقدری نزدیک که لب هام رو به لبهای نیمه جونش رسوندم.
چشمای قشنگش بسته شدن راننده ی ماشین گریه میکرد با چند نفر دیگه کمک کردن و جسم نیمه جونش رو بردن تو بیمارستان
دستاش رو تو دستام گرفتم دنبال برانکارد میدوییدم تا این که به اتاقی رسیدیم که به من اجازه ی ورود ندادن پرستار یه فرم بهم داد که بدون خوندن امضاش کردم و به همین آسونی همونی شد که خود حامد میخواست پشت در اتاق عمل منتظر بودم
تمام تلاشمو میکردم که اشک نریزم اما با ورود گیتی جون و آقا مسعود و هانیه تمام تلاشم به باد رفت خودمو تو آ*غ*و*ش گیتی جون انداختم و به اشکام اجازه ی ریختن دادم حامد من اون تو بود و من هیچ کاری نمیتونستم براش کنم
نمیدونم چند ساعت گذشت ساعت که کمه هزار سال گذشته تا در اتاق عمل باز شد و چهره نا امید و خسته ی دکتر.......
دیگه دیره واسه موندن دارم از پیش تومیرم.
جدایی سهم دستامه که دستاتو نمیگیرم.
تو این بارون تنهایی دارم میرم خداحافظ
شده این قصه تقدیرم چه دلگیرم خداحافظ
دیگه دیره دارم میرم چقدر این لحظه ها سخته
جدایی از تو کاب*و*سه شبیه مرگه بی وقته
دارم تو ساحل چشما ت دیگه اهسته گم میشم.
واسم جایی تو دنیا نیس تو اج قصه گم میشم.
دیگه دیره دارم میرم برام جایی ت دنیا نیست
به غیر از اشک تنهایی تو چشمم چیزی پیدا نیست
باید باور کنم بی تو شبیه مرگ تقدیرم
romangram.com | @romangram_com