#یادگاری_سرخ_پارت_62

چرا با این حرفات عذابم میدی؟؟یعنی عمر خوشبختی من باید اینقدر کوتاه باشه؟حامد مگه نمیگفتی دوسم داری؟مگه نگفتی عاشقمی؟؟؟

حامد هم اشک میریخت برام خیلی سخت بود اشکای مرد زندگیم رو ببینم

حامد:معلومه که عاشقتم دلم نمیخواد اشکاتو ببینم نمیتونم ناراحتی عزیزترین کسم رو ببینم بخاطر همین میگم کاش میشد زودتر برم و با یه مرگ راحت خودم رو خلاص کنم تا زجر کشیدن شمارو نبینم.

از تخت جدا شد گفت:

اگه میخوام این کارو کنم فقط بخاطر توئه شیوا.فقط بخاطر راحتی شماها.نمیخوام ببینم پا به پای من زجر میکشین.طاقت دیدنتون رو ندارم.از حرفام دلگیر نشو عزیزم.





چشماش ملتمس بود.غم تو نگاش فراوون.یعنی چی؟یعنی میخواست زودتر بره؟

تنها امیدم این بود که اجازه نمیدن اعضای یه بیمار سرطانی اهدا بشه به خاطر همین کوتاه اومدم و مثلا موافقت کردم.مگر موافقتی مثل اهدای کلیش اونم در صرت پیشرفت نکردن بیماری.





تنها چیزی که بهم ارامش میداد این بود که دکترا بهش اجازه ندن .

تا این که اون روز وحشتناک رسید اون روز رفته بودیم دکتر نا چک آب بشه فعلا تنها عضویش رو که میتونست اهدا کنه کلیه اش بود نمیخواستم این اجازه رو بهش بدم ولی حامد اینو میخواست منم نمیتونستم باهاش مخالفت کنم تنها امیدم این بود که دکترا میگفتن سرطان پیشرفت زیادی نکرده تو این چند هفته و باید تحت درمان قرار بگیره شاید درمان بشه سرطانش.





پشت فرمون نشسته بودم بیمارستان اون سمت خیابون بود حامد از این که باهاش موافقت کرده بودم خیلی خوشحال بود

حامد جان صبر کن تا یه جای پارک پیدا کنم همرات بیام

حامد با صدایی که خوشحالی توش موج میزد گفت :من خودم میرم تو همین جا منتظر باش خیلی طول نمیکشه بعدش هم میریم یه ناهار خوشمزه میخوریم خب؟!

romangram.com | @romangram_com