#یادگاری_سرخ_پارت_55
چی شده شیوا؟چرا جیغ میزنی؟
مات به حوله اشاره کردم و گفتم:
حامد این چیه رو حوله.
خونسرد جواب داد.چند تا قطره خونه دیگه.
با نگاهی متعجب گفتم:
خون؟خون برای چی اخه؟
شانه ای به بالا انداخت و گفت:
تو این هفته ای که ماموریت بودم چند بار این اتفاق افتاده.فکر میکنم گلوم زخمی چیزی شده که الان که سرفه کردم خونریزیش تشدید شده.
اصلا حا ل خوبی نداشتم.با لحنی تند گفتم:
چند بار این اتفاق افتاده و تو پیش یه دکتر نرفتی حامد؟
سعی کرد ارومم کنه که گفت:
چیزی نشده شیوا.خیلی خب فردا میرم دکتر.
نگاهم رو به حوله ی خونین دوخته بودم که گفت:
حالا یه دوتا قرص بده به ما خانمی.فردا میریم دکتر دیگه.
با بی حالی و بدون هیچ حرفی با یه لیوان اب دیگه به اتاق برگشتم و یه مسکن وچند تا قرص دیگه به حامد دادم.تا صبح خواب به چشم نیومد.از فکر قطره های خونی که دیده بودم بیرون نمیومدم.
تا چشمامو میبستم که بهش فکر نکنم بازم با سرفه های حامد دل نگران تر میشدم.
فردا صبح قبل از اینکه حامد بیدار شه خودم رو اماده کرده بودم که حتما حتما امروز باهاش برم دکتر.قرص های مسکن کار خودش رو کرده بود.غرق خواب بود.رفتم پایین و میز صبحانه رو چیدم.یه لیوان اب پرتقال ریختم و چند تا قرص هم براش اماده کردم.
romangram.com | @romangram_com