#یادگاری_سرخ_پارت_53
راستش رو بخوای شیوا شاید اینو بذاری به حساب یه حس الکی .ولی وقتی دیدمت حس میکردم فقط باید مال من بشی.به چهرت که نگاه کردم کلی ظرافت داشتی.شاید چیز جذابی تو چهرت نباشه اما این ظرافتی که داری خودش کلیه.حالا فکرش رو کن استخدام شرکت میشدی .کلی مرد که اونجا استخدام بودن.تو هم یه دختر جوون و تو اوج نیاز به محبت.اگر عاشق یکیشون میشدی اونوقت من چی کار میکردم؟تازه وقتی شنیدم به خاطر یه مشکل حاضر شدی تن به ازدواج بدی اونم با کسی که اصلا شایستت نبود خوشحال تر شدم که استخدامت نکردم.فهمیدم تصمیماتت عاقلانه نیس.یه نفس صدا دار کشید و پشتش رو به صندلی تکیه داد.غرق صحبتاش شده بودم.
خواستم یکم خودمو لوس کنم و گفتم:
خب حالا اگه بیام استخدامم دیگه.بالاخره کسی جرائت نمکنه به خانم مدیر عامل نگاه چپ کنه.جرائت میکنه؟
فهمید دارم خودم رو لوس میکنم گفت:
نه عزیزم یه وقت این کارو نکنیااااا.
یه تای ابروم رو دادم بالا و گفتم:چرااااا؟
در کمال خونسردی و با لبخندی که برلب داشت گفت:
اخه میترسم بیای شرکت بقیه ببیننت دیگه نتونم سرمر رو بلند کنم بین کارمندا.میدونی چرا ؟
در حالی که متعجب شده بودم با چشمانی گشاد گفتم:
چراااااااا؟
با لبخندی پر رنگ تر گفت:
اخه دیگه تو شرکت میپیچه چه خانم زشتی دارم جلو همکارام خجالت میکشم عزیزم.حالا من میتونم تحملت کنم بقیه چی؟
چشمامو باز و بسته کردم و گفتم:حااااامد.تو که الان از ظرافت من میگفتی!میدونستم میخواد سر به سرم بزاره روم سمت دیگه ای کردم و با دستام 5 تا انگشتم رو بالا اوردم به نشانه ی5 دقیقه قهر بودن.
نگاهی بهش نمیکردم ولی صدای خنده های ریزش رو میشنیدم که میگفت:
ای جانم.پنج دقیقه زیاده ها.عفو کن خانمی.
رومو سمتش کردم و گفتم:
با نگاهی مشتاق و پرشیطنت گفتم:
romangram.com | @romangram_com