#یادگاری_سرخ_پارت_52
خب عزیزم اگر استخدامت میکردم که دیگه وضعت روبه راه میشد طرف مانمیومدی؟
ابرویی بالا دادم وگفتم:
نه دلیلش این نیس.جان من راستشو بگو دیگه.
شوخ تر از قبل شد وگفت:
دلیلش همینه شیوا .باور کن.یکم لحنش رو کودکانه کرد وگفت:
اونجوری که دیگه زنم نمیشدی.میشدی؟
رومو سمت دیگه ای کردم وگفتم:
حالا که راستش رو نگفتی قهر میکنیم تا..سمتش برگشتم وگفتم:تا 5 دقیقه.
خنده ای کرد وگفت:
وای نه تروخدا.دق میکنماااااااا.اون وقت بی شوهر میشی.
هیچی نگفتم که گفت:
خیلی خوب بابا میگم.به سمتش برگشتم و درحالی که دستم رو زیر چونم گذاشته بودم گفتم:
بگو.یه لبخند زدم و گفتم:میدونستم طاقت قهرم رو نداری.
لبخند کجی زد و گفت:
شما زنا دلتون رو به چه چیزایی که خوش نمیکنین.باشه فکر کن طاقت قهرت رو نداشتم.
حوصله چونه زدن نداشتم و گفتم:
خیلی خب اقای دل خوش کن بگو دیگه.
خودش رو به میز رسوندوگفت:
romangram.com | @romangram_com