#یادگاری_سرخ_پارت_5


بعدم روشو کرد سمت هانیه و گفت:چی شده هانی؟شیوا ناراحت شده گویا.هانیه اومد جواب مادرش رو بده که حامد با ابروهای گره خورده اومد بیرون از اتاقش درحالی که داشت یغه یپراهنشودرس میکرد گفت:هیچی چی شده؟مگه کسی حرفی زده که بخوان دیگران ناراحت بشن؟بعدم نگاش رو به سمت من کشوند وگفت:کسی چیز بدی نگفت که شما بهتون برخورد.در ضمن شما که ادعای وقارتون میشه میدونستین مش رضا خونه هس اونجوری تو حیاط چرخ میزدین وبه قول خودتون اب بازی ساده میکردین؟من که در حال انفجار بدم چشام روباز بسته کردم ووو گفتم:شما اول باید بدونی کسی ادعای وقار نکرد.دوم شما که نکته های ظریف رو میبینی خدمتتون عرض کنم مش رضا خونه نبودن جناب.وقتی شما اومدی ایشون اومدن واینقدر شعورم میرسه.سوم حق با شماس کسی چیز بدی نگفت فقط یه لقب قرطی بودن به ما چسبید که فدای سرتون اصلا برام مهم نیس.در ضمن من خل وچل بودم که این پیشنهاد رو دادم خواهرتون عاقله و خانوم.

گیتی خانوم جلو اومد وگفت:راس میگه حامد؟دیدم سروصدات میومد ولی نشنیدم چی گفتی.

حامد که به من زل زده بود گفت صبر کن خانم تند نرو.شما نباید اینو بدونی که در شان دوتا دختر نیس که تو این سن اب بازی کنن و صداشون 7 تا محل بپیچه.بعدم تو اتاقش رفت در محکم بست.گیتی جوون جل اومد وگفتکشرمنده عزیزم حامد یه خورده اخلاقش تنده.راستش رو همچین مواردی حساسه.هانیه که از دسته حامد عصبی بود روپله ها نشسته بود جلو اومد گفت :من معذرت میخوام.من فک کردم حامد امروز نمیاد وگرنه میدونستم از این کارا خوشش نمیاد.

با لبخند ساختگی گفتم:نه بابا این حرفا چیه؟خیلی ناراحت نشدم خودمم تند رفتم شرمنده اگه مجبور شدم جوواب داداشت رو بدم خودت میدونی که جلو زبونمو نمیتونم بگیرم.بعدم حق با داداشت بود ما نباید اینکارو میکردیم.گیتی خانوم که خوشحال شده بود من ناراحت نیستم گفت صبر کن عزیزم برات اژانس بگیرم.

نگاهی به شلوارم کردم وگفتم نه دیگه نمیخواد .خودم میرم.خیلی خیس نیس.تازه هوا خیلی روشن نیس که بخواد معلوم بشه. یه سری خرید دارم که ترجیح میدم خودم برم.با اجازه شرمنده .

گیتی و هانییه با هم گفتن:دشمنت قربونت برم.خدافظ.راننده هم نیستم خودم ببرمت.

لبخندی زدم وگفتم:مهم نیس گلم.خدا

داشتم به سر خیابون میرسیدم.هوا تقریبا تاریک شده بود.به شلوارم نگا کردم که دیگه اثری از خیسی نداشت.به سر کوچه رسیدم که صدای بوق ماشینی از پشت سذم شنیدم.تقریبا جلو پام ترمز کرده بود.به رانندش نگا نکردم و راهمو گرغتم.که صداشو شنیدم:خیلی خب فهمیدم وقارت زیاده.

نگامو سمت ماشین بردم که متعجب به رانندش چشم دوختم.حامد بود که خیره نگام میکرد.

گفتنم شمااااا میخوواستم جملم رو کامل کنم که گفت:

من بیرون کار داشتم اگه مسیر خاصی میخواین برین میرسونمتون.

حرفاش تو ذهنم جون گرفت و با غرور گفتم:نه ممنون مزاحم نمیشم خودم میرم.مسیرم با شما یکی نیس.

متوجه شد دارم میپیچونمش و هنوز ناراحتم که گفت:مگه مسیرتون کجاست

گفتم :من میرم میدون .....نزاشت حرفم تموم بشه که گفت:منم همون مسیرم رو میرم.نمیخاستم باهاش برم که گفتم:ولی من سر اون خیابون یه خرید دارم مزاحم نمیشم شما برین.

نگاش عصبی شده بود که گفت:مهم نیس .هر جور راحتی.فقط در شان یه خانم با وقار نیس که اینجا وایسه. وخرید رو بهونه کنه.با وقار روو با لحنه خاصی کشی.منم که بی طاقت گفتم

اصلا نمیخوام با شما بیام.من یه دختر قرطی وسبک و خل وچلم.درشان شما نیس با همچین کسی هم مسیر باشین.بعدم با سرعت از ماشینش فاصله گرفته بودم.با خودم درگیر شده بودم که چرا موضوع به این کوچیکی روبزرگش کردم .ولی دسته خودم نبود اگه دلم از حرفی میشکست دیگه نمیتونستم خودم رو راضی کنم .مشغول راه رفتن کنار جدول خیابوون بودم که بنز مشکی رنگی صدام میکرد:خوشکله چرا تنها اونم پیاده بیا بالا میرسونمت.

بیخیال راهم رو کشیدم که دست بردار نبود .چند بار کلافه جلو و عقب رفتم.وای خدایا چه گیری کردم.نباید دیر برسم خونه.داشتم سمت جلو میرفتم که در عقب بنز باز شد ویه پسر با موهای عجیب وچهره وحشتناک که میخورد چیزی مصرف کرده باشه پیاده شد و گفت:تعارف میکنی چرا عرووسک؟بیا بالا.ترس وجودم رو گرفته بوود.همیشه تو فیلما میدیدم اگر کم محل میکردی اینارو میرفتن وبیخیال میشدن.عقب عقب میرفتم و نزدیک تر میشد.تو خیابونای بالا شهرم که کسی نبود دفاع کنه از کسی بازم محله خودمون .ترسون ترسون عقب میومدم که صدایی میخکوبم کرد.امری دارن با این خانوم


romangram.com | @romangram_com