#یادگاری_سرخ_پارت_46

سلام ما اومدیم.گیتی جون از اشپز خونه بیرون اومد و گفت:خوش اومدین.بده به من گل پسرمو.

یکم سر گرم هومن شدم و سعی میکردم جبران یک ماهی رو که درگیر امتحانات بودم رو بکنم.

نگاهی به ساعت کردم.یه ربع به شش بود.رو به گیتی جون گفتم:امروز میخوام با پسرم برم بیرون و یه گردش درست وحسابی کنیم.

گیتی جون با لبخند روشو سمت هومن کرد و گفت:راس میگه مادر؟پسرم میخواد بره دور دور.

به سمت من برگشت وگفت:مادر حواست باشه بهش وقتی رانندگی میکنی.لبخندی زدم و گفتم:نگران نباشی صندلی مخصوصشو با خودم میبرم.

هومن رو با خودم بالا بردم.اول شروع به اماده کردن هومن کردم.یه تیشرت و شلوارک شبز رنگ تنش کردم.کلاه سبز رنگی رو هم به سرش زدم.کفش های کتونی بچه گونه رو هم که برای ست لباسش خریده بودم پاش کردم.واااااای چه پسر خوشگلی دارم من.نگاش کن.بلندش کردم و کلی ب*و*سیدمش.

رفتم تا اماده شم.میخواستم یه تیپ کاملا زنونه بزنم نه مثل همیشه اسپرت.

اول به سمت میز ارایش رفتم.تصمیم داشتم ارایشم رو کمی زنانه تر انجام بدم.ابروهام رو با مداد مرتب کردم.ارایش چشم کاملی هم انجام دادم.تصمیم داشتم شال طلایی رنگ به سر کنم پس بهتر بود همون رژ مات مورد علاقم رو استفاده کنم.به سمت کمد رفتم.

مانتو مشکی رو که با نوار طلایی رنگ ورساچه دور دوخت شده بود رو پوشیدم.جین مشکی رنگی رو پوشیدم وشال طلایی رنگی هم به سر کردم.کفش های پاشنه بلند طلایی رنگم رو بیرون اوردم.کیف دستیم رو برداشتم وهومن رو ب*غ*ل کردم.یه شیشه شیر براش اماده کرده بودم که اگر گرسنه شد خودم رو درگیر اروم کردنش نکنم.

تصمیم داشتم با ماشین حامد برم ولی منصرف شدم.سوییچ زانتیام رو برداشتم وراه افتادم.کافه ای که انتخاب کرده بود خیلی دور نبود.میدونستم هومن ماشین سواری ر خیلی دوس داره.برای اینکه یکم شاد بشه چند تا مسیر مختلف حرکت کردم تا به کافی شاپ رسیدم

نه مثل اینکه خوش سلیقه هس.کافه ی شیک و باکلاسی انتخاب کرده بود.

هومن رو ب*غ*ل کردم و با خودم گفتم:الان تو کف بهم ریختن خیالبافیات بمون اقا پوریا.

وارد کافه شدم.شاید خانواده کم تر به چشم میخورد ولی تعداد دختر وپسرای جوون زیاد بود.مشغول تماشاشون بودم که نگاهم به پوریا افتاد.

انتظار داشتم با چشمای گشاد شده و چهره ای متعجب ببینمش ولی لبخندی بر لب داشت وکاملا عادی بود.

به سمتش حرکت کردم.یعنی یکم نباید شوکه میشد؟

سلامی زیر لب تحویلش دادم که با سلام ارومی پاسخ داد.جالب بود.اونم یه تیشرت سبز رنگ درست رنگ لباس هومن تنش بود.خیلی جذاب شده بود.سعی کردم خیلی متوجه صورتش نباشم.

رو به روش نشستم و هومن رو توی ب*غ*لم جا دادم.نگاش سمت هومن بود.لبخندش پر رنگ تر شد .به سمتم نگاهی کرد گفت:

پس پسرت رو هم با خودت اوردی!

romangram.com | @romangram_com