#یادگاری_سرخ_پارت_44
وقتی راهی خونه شدیم حامد در حین رانندگی مدام سر به سرم میذاشت و از قول وقرارهای امشب صحبت میکرد.
منم اخم میکردم و اون نازم رو میکشید.به خونه که رسیدم بعد از تعویض لباس حامد گفت:
عزیزم وست داری از حس وحال بچگی درت بیارم ؟
متعجب نگاش کردم که گفت:
هزینش انجام کارای بزرگه.بعدم چشمکی حوالیم کرد که موضوع روگرفتم.با خنده گفتم:
نه عزیزم ترجیح میدم بچه بمونم.
در مقابل حرفم گفت:بچگی رو دیگه باید بزاری کنار عروس خانم.خودت رو اماده کن که باید بزرگ شی.
اهسته و با لبخند به سمتم اومد ومنو درآ*غ*و*ش کشید.منم خودم رو به آ*غ*و*شش سپردم وبه دوست داشتنش اعتراف کردم.
اونشب دل سپردم به عاشقانه های حامد.
دلم نمیخواست از رویای شیرین گذشته جدا بشم.ولی با صدای زنگ گوشیم از گذشته دل کندم.
به صفحش نگاه کردم.شماره ای ناشناس.
خونسردانه جواب رو برقرار کردم.
-بله بفرمایین
-سلام عرض شد خانم خجسته
-سلام.ببخشید به جا نمیارم.شما؟
کمی مکث کرد وگفت:پوریام.....کیانفر
از شوک زیاد گوشی توی دستم در حال افتادن بود.
اسمش رو تکرار کردمپوریا کیانفر؟
romangram.com | @romangram_com