#یادگاری_سرخ_پارت_43


تا چشم باز کردم خودم رو توی لباس سفید دنباله داری دیدم.بیشتر از همه رزهای کریستالی تاجم توی سیاهی موهام خودنمایی میکرد.چیزی ازشیوای قبل درچهرم هویدا نبود.پوستی که سفیدی خودش رو بیشتر از قبل نشون میداد.از ابروهای پهن وبلندم خبری نبود.رژ سرخ رنگی که برلبم جای گرفته بود.موهای ل*خ*تم که الان به صورت فر درشت تاروی شونم رو گرفته بود.حلقه ای از همون مو به صورت کج جلوی صورتم رو در برگرفته بود.لبخندی به خودم تقدیم کردم.

با صدای هانیه به سمتش برگشتم.

-وااااااای شیوااااا.

با همون لبخند به سمتش برگشتم.به سرعت به سمتم اومدو منو درآ*غ*و*ش گرفت.-

-فدای زن داداش خوشگلم بشم.مثل فرشته ها شدی شیوا.

گوشه یسالن شادی رو دیدم که قطره اشکی رو با لبخند از خودش به نمایش گذاشته بود.به سمتم اومدو منو درآ*غ*و*ش خواهرانش جا داد

صدای ارایشگر رو شنیدم که با لحنی شاد میگفت:عروس خانوم اقا داما تشریف اوردن.منتظرشون نذار.

باز هم تو ایینه خودم رو برانداز کردم.

تور نازکی رو بر چهرم کشیدم و با هدایت هانیه و شادی به سمت در حرکت کردم.

در باز شد.قبل از دیدن حامد صدای فیلمبردار رو شنیدم که از حامد میخواست به سمتم بیاد و تور رو کناربزنه و بب*و*سیم همدیگرو.

متوجه حامد شدم.اززیر تورم کت شلوار طوسی رنگش رو دیدم که به سلیقه من انتخاب شده بود.پیراهن سفید رنگی روهم به درخواست من پوشیده بود که تیپش مثل شب خواستگاریم باشه..کراوات مشکی رنگی رو هم انتخاب کرده بودم که به تیپش میومد.

حامد بهم نزدیک شده بود.دستای مردونش رو به طرف تورم دراز کرد.دسته گلی از رزهای سفید هم به دست داشت.

تور رو کنار زد. با کنار رفتن تورسرم رو بلند کردم ومتوجه چهرش شدم.جذاب تر از همیشه.غرق تماشای من بود.ناخوداگاه لبخندی تحویلش دادم که در مقابلم همون کا رو کرد.

بازم فیلمبردار بود که میگفت:اقا داماد دسته گل رو تقدیمش کن و بب*و*سین همدیگرو.

حس خوبی داشتم.با نزدیک شدن حامد اولین ب*و*سه ی زندگیم رو بر گونه ی

مرد زندگیم نشوندم.در مقابل گرمای ب*و*سه حامد رو بر گونم احساس کردم.ازش جدا شدم و بازم لبخندی تحویلش دادم.دسته گل رو تقدیمم کرد و راهی شدیم.

تو یکی از بهترین تالارهای تهران جشن عروسی رو برگزار کرده بودیم.از دیدن همه خوشحا ل بودم بخصوص مادرم که سالم میدیدمش.


romangram.com | @romangram_com