#یادگاری_سرخ_پارت_38
چشماش رو باز کرد و با صدای ارومی میگفت:قرصام.
با نگاهی پرسشگر پرسیدم:کجاس؟قرصاتون کجاس؟
بدون اینکه جوابی ازش بشنوم به سمت ساختمون حرکت کردم.خب تو لباسای خودش که نبود پس باید تو کیف دختره باشه.
وای اونو کجا پیدا کنم؟کیفش رو دیدم که رو مبلی که نشسته بودن گذاشته بود.میترسیدم بردارمش.ولی خودشم نبود.شتابان خودم رو به کیف رسوندم.دیگه برام اهمیتی نداشت که چه اتفاقی میفته.تا کیف رو باز کردم دو تا جعبه قرص دیدم .برداشتم و به سمت حیاط حرکت کردم.نمیدونم چرا ناراحتی اون قلب اذیتم میکرد.
خودم رو به پوریا رسوندم.از درد به خودش میپیچید.مدام قلبش رو فشار میداد.لحنم خیلی تندی داشت:
کدومه؟
پوریا درحالی که به زور دهانش رو باز میکرد دستش رو به سمت یکیش برد وگفت:زیر زیر زبونیم رو بده.
در جعبه روباز کردم و سر پوریا رو در حالی که نشسته بودم رو زانوهام گذاشتم.
قرص ریزی رو که در دست داشتم به سمت دهانش نزدیک کردم.به ارومی بازشون کرد و دستام روجلو بردم.
قرص روو درست زیر زبونش جا دادم.به سرعت دهانش رو بست.نفسی کشید و چشماش رو بست.
همه ی این کارا شاید به دقیقه هم نکشید.خودم از عملکرد شتاب زدم تعجب میکردم.متووجه دستای پوریا شدم که از قلبش جدا شد و کنار بدنش جا گرفت.
به چهرش زل زده بودم.مثل اینکه اروم شده بود.در حالی که خیره نگاش میکردم متوجه باز شدن چشماش شدم.هیچی نمیگفتم.اونم چیزی نمیگفت فقط نگام میکرد.
معذب شدم وسکوت رو شکستم.
-بهترین؟
سرش رو که هنوز تو آ*غ*و*شم گرفته بودم به نشانه ی تائید به حرکت داورد.
متوجه موقعیتم شدم.با حرکتی تند سرش رو روی زمین گذاشتم ودرحالی که نشسته بودم گفتم:
الان به دوستتون میگم بیاد پیشتون.شاید هنوز حرکتی برای بلند شدن انجام نداده بودم که با کشیده شدن مچ دستم به سمتی رها شدم.تا متوجه موقعیتم شدم فقط صدای ضربان قلبی بود که به گوشم میرسید.چشمامو باز کردم که متوجه موقعیتم بشم.
اولین چیزی که دیدم سفیدی پوستی بود که از یغه ی باز شده خودنمایی میکرد
romangram.com | @romangram_com