#یادگاری_سرخ_پارت_35
گیتی جون هومن ر از ما جدا کرد و گفت:خوش بگذره عزیزم.خیلی خوشحالم که داری بعد از یه مدت میری یه مهمونی.از بابت هومن خیالت راحت.
ابراز شرمندگی کردم و راه افتادیم.به خاطر اصرار بیش از حد غزل اینبارم مطابق نظرش کوتاه اومدم و با ویتارا رفتیم.
ساعت حدودای 9 بود.غزل بیش از حد مشتاق بود و چند بار دیدم که با نگرانی خودش رو تو ایینه ماشین میدید.باید سر از کارش درمیاوردم.
یه خونه ویلایی تو شمرون.سرو صدایی عجیب هم از تو خونه بلند میشد.وقتی مقابل در زدم رو ترمز در ورودی برای ماشین به صورت خودکار باز شد.فکر کنم یکی مسئول همین کار شده بود که کنترل در رو داشته باشه.
ماشین رو پارک کردم.چیزی به جز بنز تو حیاط دیده نمیشد.
پیاده شدیم و به در وروودی رسیدیم که باز بود.صدای جیغ بود که به گوش میرسید.غزل کمی معذب شده بود
وارد که شدیم پگاه بود که داشت به سمت ما میومد.استقبال گرمی کرد و اتاقی رو برای عوض کردن لباس نشونمون داد.
تو همچین مواردی رعایت حجاب سخت بود.شال و مانتوم ر دراوردم با غزل وارد سالن شدم.فعلا چراغا روشن بود.
بازم پگاه به سمتمون اومد و دعوت به نشستن کرد.
یه جای خلوت نشستیم.پسرا با تیپ کاملا اسپرت.دخترا هم با لباسای خیلی باز.میز میوه.شیرینی.نووشیدنی که فقط م*ش*ر*و*ب توش خودنمایی میکرد.اصلا اهل همچین مهمونیا نبودم و برام مهم نبود بقیه چی کار میکنن چون فقط بخاطر دعوت یه دوست و اصرار غزل بود که اومدم.از اینکه مجرد نبودم حس خوبی داشتم.حس میکردم با بقیه متفاوتم ویه حس امنیت داشتم.ولی به قول غزل کسی حتی حدس ازدواج هم رو من نداشت ولی برام مهم نبود.
سرگرم تعریف با غزل بوودم.که دیدم عده ای مشتاق به ورودی نگاه میکنن.بیشتر دخترا رو مشتاق میدیدم.غزل هم متعجب نگام میکرد.
تقلایی برای فهمیدن موضووع نکردیم تا اینکه با صحنه ای رو به ر شدیم که علت اشتیاق بقیه برامون روشن شد.
دختری قد بلند و مانکن.موهای بلوند و بلند که با گیس افریقایی ارایششون داده بود. چند بارتصمیم داشتم موهام رو رنگ کنم ولی از اونجایی که حامد رنگ مشکی موهام رو میپسندید اینکارو نمیکردم.چشمای ابی رنگ.لباس قرمزی به تن داشت.واقعا زیبا بود.اما پشت سرش کی بود؟
دستای پوریا بود که به دستش حلقه شده بود.پیرهن سفیدی پوشیده بود که یغش رو نه چندان زیاد ولی نسبت به حالت معمولی باز تر بود.سفیدی بدنش کاملا مشخص بود بدون دقت کردن.
شلوار جین مشکی.موهاش روهم طبق معمول کج زده بودوبهم ریخته با این تفاوت که اینبار وقت بیشتری صرف خودش کرده بود و جذاب تر از پیش شده بود.
با دختره به سمت یه مبل دونفره حرکت کردن و نشستن.بقیه هم مشغول تماشا.
به غزل نگاه کردم که هنوز درگیر دیدنشون بود.سرفه ای کردم ومتوجه شد.
romangram.com | @romangram_com