#یادگاری_سرخ_پارت_34

هومن بیدار شده بود.گیتی جون اونو به پیش خودش برد و گفت:با خبال راحت به کارتون برسین.

خیلی شرمنده بودم که همیشه زحمت هومن با اوناس.





غزل به سمتم اومد و گفت:ارایش موهات با من.اوکی؟

منکه برام فرقی نمیکرد.فقط بهش گفتم:غزل جون شرایطش اینه:

پشت موهام ساده میبندی.فقط جلو موهام رو به حالت کج میزنی و یه فردرشت توش میندازی. اوکی؟

غزل-چشم خانم تهرانی.امر امر شماس.

ارایش صورتم رو خودم انجام دادم.پوست روشنی داشتم نیازی به تاکید روی سفیدی پوستم نداشتم.

واما مهم ترین چیز که خودمم عاشقش بودم.سرمه ی مخصوصم رو برداشتم.چشمام رو به حالت ماهرانه ای سیاه کردم.ارایش چشمم کاملا مشکی بود.

یه رژ مات به لبام زدم.خودم رو تو اینه برانداز کردم و راضی بودم.اصلا اارایشم جلف نبود.رومو سمت غزل کردم و گفتم:من اماده ام.تو چی؟

با لبخند براندازم کرد و گفت:معرکه شدی بابا.مخصوصا چشمات.پس بگو حامد اسیر همین چشما شده بود!!

نگام رو مغرور کردم گفتم:پس چی فکر کردی؟

فقط لبخندی زد چیزی نگفت.خودش که از حق نگذریم عالی شده بود.کمی ازش تعریف کردم اونم همینطور میپرسید:جان غزل راس میگی؟ارایشم تابلو نیس؟مطمئنی موهام خوبه کلی سوال.بالاخره راهی شدیم.

موقع رفتن هومن رو ب*غ*ل کردم و گفتم:عزیزم تو نباید از الان بری از اینجور مهمونیا گرنه با خودم میبردمت عشق من.

غزل خنده ای کرد گفت:راس میگه خاله جون اون وقت باید مامانت تو این پارتی دنبالت بگرده .بعدم به سمت لپاش هجوم ارد گفت:

مگه نه خوشگله.بخورم لپاتو.بعدم اروم نزدیک گوشش گفت:میخوام مامانت رو بفرستم خونه ی بخت.موافقی؟

اخمی کردم گفتم:خجالت بکش غزل جلو اقامون از این حرفا نزن.نمیدونم هومن تو چه حسب بود که مدام میخندید و با خودش صحبت میکرد.غزلم اشاره ای میکرد میگفت:اینم از اقاتون که موافقه.

romangram.com | @romangram_com