#یادگاری_سرخ_پارت_32
با حالتی کسل گفت:خب تا اماده شیم طول میکشه.بعدم من چند تا لباس اماده کردم تا بپوشم وتو نظر بدی میشه همون 8.بعدم من که خیال نداشتم تنهایی برم.زحمتت کمتر میشه نیازی نیس دیگه بیای دنبالم.
با لحنی خنده دار گفتم:عزیزم اگه عروسم باشی نیازی نیس از این ساعت اماده شی.چت شده تو؟چرا این همه شور میزنی برای این مهمونی؟
با لحنی قاطعانه گفتم:میگم مشکوکی نگو نه.هومن رو تو تختش خوابوندم و تلفن رو زمین گذاشته بودم.شیشه شیرش رو بهش دادم.دوباره تلفن رو برداشتم.غزل در حال غر زدن بود و فکر میکرد من دارم گوش میکنم.
نفسی کشیدم گفتم:من که نشنیدم چی گفتی ولی از اونجایی که میدونم یکم زبون نفهمی البته یکمااااااااااااا باشه نیم ساعت دیگه بیا.موندم به گیتی جون چی بگم؟نمیگه این موقع ظهر چی شده که دوستت اومده اینجا؟
صداش رو با حرص خوردن همراه کرده بود میگفت:دستت درد نکنه دیگه.نگران نباش گیتی جون چیزی نمیگه این تویی که بی شعوووووری.
-جااااااااااااااااانم.باشه تو با شعور میشه حداقل 4 بیای؟بابا حداقل یه خواب نصیبمون میشه اینجوری.
با لحن تندی گفت:نخیر.همون که گفتم.خواب رو تعطیل کن.نیم ساعت دیگه میام.البته راه افتادم الاناس که برسم.
خودمم مونده بودم چی بگم دیگه.فقط شنیدم که گفت:باز کن درو پشت درم.
در حالی که دستم به شیشه شیر هومن بود ناخوداگاه رهاش کردم و رفتم سمت پنجره.
ااااااا نگا کن تروخدا.پشت دره!!!
درحالی که تلفن تو دستم بود گفتم:مگه نگفتی نیم ساعت دیگه؟
غزل-خب عزیزم الان نیم ساعته دارم با تو چونه میزنم.تموم شد رسیدم اینجا.
والا مونده بودم چی بگم.خدافظی گفتم وقطع کردم.سمتت ایفون تو راهرو رفتم ودرو باز کردم.گیتی جون که از پایین دید متعجب پرسید کسی زنگ زد دخترم؟
خجالت میکشیدم بگم غزله.لبخندی تحویلش دادم و گفتم:غزله گیتی جون.دوستم.
سری به نشانه فهمیدن تکون داد گفت:اهان.خب من میرم دم در راهنمایشون کنم.
تشکری کردم به سمت اتاق رفتم.هومن که به خواب رفته بود.شیشه رو ازش جدا کردم و ب*و*سیدمش.
صدای تعارفات و احوالپرسی غزل رو میشنیدم از پایین.با صدای بلندش کل خونه رو برداشته بود.
بالاخره تعارفات تموم شد.ضربه ای به در خورد که دیدم به سمت در نگاهی کردم که غزل رو با سه جعبه لباس دیدم.سلام ارومی کردم و به سمتش رفتم.سلامی کرد و گفت:اینا رو کجا بزارم؟
romangram.com | @romangram_com