#یادگاری_سرخ_پارت_3
یه لحظه نگام کرد ومتوجه شد بش زل زدم.
گفت:چیه جن دیدی؟
نه میخوام بدونم تو واقعا خجالت نمیکشی این همه امار از پسر مردم داری؟همین کارو کردی به جای درس خوندن که یه کتابو چند ترم میخونی.
امار چیه؟کاراگاه بازیه به جان تو.مثه بازیگرای هالیوودی خبرش تو دانشگاه پیچید.بعدم خوبه مثه تو باشم نفههم دارم با کی حرف میزنم.طرف چی کارش اصلا؟
اووووووو.حالا کی بودن خانم کاراگاه؟ما که از همه جا بی خبریم.
بسه همینا روفهمیدی.مگه نمیگی خوب نیس.زشته .بده .نباید از پسر مردم چیزی بدونی.
خیلی خب بابا.شما مجردا باید امار داشته باشین نه من مادر.بدو بریم بچم هلاک شده تا حالا.خوبه والا خوب خودتو توجیه میکنی.اصلا تا حالا که برام مهم نبوده کیه ونمیشناسمش از این به بعدم نمیخوام.
اخی.همچین میگه مادر انگار50سالشه.خوبه تازه 22سالت تموم شده.
حالا که چی بالاخره یه مادرم.یه دختر مجرد نیستم که بشینم امار اینو اون رو دربیارم.
-باشه .تسلیم مادر فداکار بریم..غزل رو سرمیدون پیادش کردم وبه سمت خونه حرکت کردم.با عجله وارد شدم که صدای هومن تو گوشم پیچد.بازم گریه کرد ومن داغون شدم.مامان بزرگش از اشپزخونه اومد بیرون.
جانم مامان به اسیه گفتم برات شیر درس کنه.با سرعت به سمتش رفتم ویه لبخند به گیتی جون زدم وسلام کردم.بعدم با نگرانی به هومن نگا کردم گفتم:مامان بدینش به من.
سلام نفس مامان.چیه عشقم.چرا گریه میکنی.الهی مامان فدای اون چشمات بشه گریه نکن نفسم.بعدم اسیه رووصدا زدم تا سریع تر شیرش رو بیاره.هومن تقریبا تو ب*غ*لم اروم شده بود.مشغول ب*و*سیدنش بودم.اهان شیر خوشمزه بدم گل پسرم.مامان بزرگو اذیت کردی؟شیرشو خورد وتو ب*غ*لم خوابید.ب*و*سه ای به پیشونیش زدم وتو تختش گذاشتمش.خیره به چهره معصومش چشم دوختم.تنها یادگار من از حامد.حامدی که رفت ومنو داغون کرد.حامدی که تو لحظات اخرش فقط یه ب*و*سه خونین تقدیم به روحم وجسمم کرد.اگه هومن نبود هیچ وقت به زندگی عادی برنمیگشتم.تنها هومن بود که مرگ اونو برام قابل پذیرش کرد.گیتی جون وارد اتاق شد وگفت :
خسته نباشی عزیزم.اینقدر با عجله هومن رو گرفتی که وقت سلام واحوالپرسی نذاشتی.با لبخند بهش گفتم:
-شرمنده گیتی جون باور کنین نمیدونم چی کار کنم.حاضر شدم یه سال بیشتر بخونم تا واحدای کمتری بردارم وبه هومن برسم ولی دیگه نمیتونم بیشتر از این کمشون کنم.گیتی جون با اخم گفت:
دیگه این حرفو نزن عزیزم.هومن زندگی منه.خودت میدونی داغ حامد رو هومن برام اسونش کرد.تنها یادگار از پاره تنم بود.تو باید به درسات برسی.مگه یادت نیس حامد رودرسات حساس بود؟راستی سه ماه دیگه هانیه برمیگرده.امروز تماس گرفت.
لبخند پررنگی رو لبام پخش شد.جدی میگین؟وای دلم براش یه ذره شده.
-اره عزیزم.اونم بی تابته مخصوصا بی تاب هومن.لباساتو عوض کن عزیزم یه دوش بگیر تا ناهارو بخوریم.
romangram.com | @romangram_com