#یادگاری_سرخ_پارت_25


-میگم شیوااااااااااا میریم دیگه؟

ابرویی بالا انداختموگفتم:تو شاید بتونی بری ولی من شرمنده عزیزم.من مادر برم گود بای پارتی چی بگم اخه؟بره به سلامت.از طرف منم دوتا ب*و*س بهش بده بگو شیوا نتونست بیاد گفت بروخدا به همرات.

اخماشو تو هم کرده بود.

-شیوا هومن رو بهونه نکن.میتونی بیای.بعدم مگه چند ساعته؟اصلا هومنم میبریم.





پرسشگر نگاش کردم و گفتم:جاااااااااانم.خیلی مشتاقی عزیزم خودت برو.پاشم با یه بچه برم بخاطر یه پارتی.بیخیال توئم.

سعی کرد لحنش قانع کننده کنه و گفت:خب شیوا من با کی برم.تو تنها دوستمی.من تنهایی نمیتونم برم.هومن رو یا میسپاریمش ه گیتی خانم یا میبریمش دیگه.بعدم ملتمس گفت:





شیوا جان من.همین یه خواهش.قول میدم دیگه چیزی ازت نخوام.این تن بمیره.

با نگاه متعجبی براندازش کردم وو گفتم:واه واه.نگا کن تروخدا.اره میدونم مثل همیشه خواهش دیگه ای نداری.بعدم چشامو ریز کردم وگفتم:

خیلی جلزوولز میکنیییییییییی.مشکوک میزنیااااااا.

اخمی کرد گفت:اصلا نمیخوام بیای.پلیسی میکنی چرا؟

با لبخند گفتم:نخواستم ناراحتش کنم و گفتم:یکم دیگه التماس کن تا روش فکر کنم.بعدم با نگاه مغرور سرمو بالا بردم .






romangram.com | @romangram_com