#یادگاری_سرخ_پارت_19


تصمیم گرفتم اون روز دانشگاه نرم و تا شب که برای خواستگاری میان خونه باشم.

لباس ساده ای پوشیدم وچادری به سر کردم.وارد سالن شدم.مادرم که کنج بیمارستان.پدرم هم کلافه روی مبل نشسته بد و حرفای مادر کیوان رو تائید میکرد.

کیوان یه کت و شلوار مشکی پوشیده بوود با دقت به حرفای رد و بدل شده گوش میداد.

سلام ارومی کردم و چایی رو رووی میز گذاشتم.حتی زحمت تعارف کردن هم به خودم ندادم.دوتا از خواهرای کیوان وو خدش وو مادرش به احترامم بلند شده بودن.

بعد از کمی صحبت کردن رفتن سر اصل مطلب.اول از همه مادر کیوان موقعیت مناسب پسرش رو شرح میداد.نگاهی به من کرد ادامه داد به تعریف کردن.رسید به قول وو قرار که اینکار رو برای شیوا جون میکنیم و از این حرفا.نگران تحصیلش هم نباشید ما مشکلی نداری.نه تروخدا بیا و داشته باش.

تا اینکه نوبت به صحبت من و کیان شدن.در کمال خونسردی و ارامش رو به روی من نشسته بود.بالاخره یه تجربه ی خاستگاری داشته.باید بدن استرس باشه. کمی از دلایل علاقه مندیش صحبت کرد منتظر شنیدن حرفای من شد.منم که چیزی برای گفتن نداشتم فقط گفتم باید فکر کنم.

متعجب ازم پرسید پس شرایط خواستی ندارین.فقط چرا قبلا اجازه ی خواستگاری به ما ندادین.حدس میزدم اگه خودم با شما صحبت کنم حتما نتیجه میگیرم.منم در جوابش گفتم:شاید.اخرهفته باید جوابم رو اعلام میکردم.

حال مادرم وخیم تر میشد ومنو سوسه میکرد که جواب مثبت بدم.

پدرم چند بار با من صحبت کرده بود که تصمیم عجولانه نگیرم و به مشکلات اهمیت ندم و سنی ندارم.وولی مگه میشد فکر نکرد.انم با حال مادرم.

چند روزی بود که به دانشگاه نرفته بودم.هانبه بام تماس گرفت و علت نیومدنم رو پرسید.

منم بی معطلی گفتم :در گیر کارای ازداجمم.

نمیدونم شاید اگه اون مقع پیش هانیه بودم دتا شاخ رو سرش میدم.بعد از کمی مکث گفت:

شوخی میکنی شیوا؟ازدواج چی؟تو سه رووزه دانشگاه نیومدی.درگیر ازدواج شدی؟من نمیفهمم.با کی؟چطوری؟

یکم به خودم اومدم گفتم:چطوری نداره.خواستگار اومده برام.مثل همه ی دخترا.

موقعیتش خوبه.دلیلی نداره مخالفت کنم.از اون گذشته درگیر یه سری مشکلات بودم نتونستم بیام دانشگاه.اخر همین هفته باید جواب بدم.اقا داماد عجله دارن زود ازدواج میکنیم.

سکوتی حاکم شد که گفت:شیوا میدونی داری چی کار میکنی؟تو سنی نداری.اصلا تو داری درس میخونی.برای چی میخوای ازدواج کنی؟

نمیدونم چرا عصبانیتم رو از دست حامد سر هانیه خالی کردم.


romangram.com | @romangram_com