#یادگاری_سرخ_پارت_16
با گیجی تمام دستم رو روی پیشونیم جلووعقب میبردم.صدای سرفه ی پوریا رو شنیدم.تا رومو سمتش برگردوندم گفت:بله دیگه.عجله داشتین.صدای بوق ماشینا رو اگه میشنوین لطف کنین ماشینتون رو ب*غ*ل بزنین تا کر نشدم بعد رسیدگی میکنیم به تخلفات.
بدون جواب سمت ماشین حرکت کردم.گوشه ی اتوبان کنار زدم.پوریا دقیقا پشت سرم پارک کرد.پیاده شدم و این دفعه من به حالت طلبکارانه ای خودم رو به عقب ماشین رسوندم.
غزل بیچاره یه کلمه صحبت نمیکرد حتی از ماشین پیاده نشد.فک کنم چهره ی پوریا رو دید جرئت نکرد پیاده بشه.
دست به شینه به ماشین تکیه دادم تا پوریا پیاده بشه.
بدون اجازه دادن به من گفت:خب چی کار کنیم خانم؟
اخمام رو تو هم کردم گفتم:چی کار کنیییییم؟چی کار کنی اقای محترم؟داغون کردی ماشینم رو رفته.
لبخندی زد و گفت:بچه شدی؟وسط اتوبان زدی رو ترمز مقصر منم؟
کلافه بودم.راستش نمیدونستم چی جواب بدم.خب حق با اون بود.
گفتم:اصلا حق با شماس.لطفا یه کاری کنین .من عجله دارم اقا.
متعجب به چهرم گفت:بله عجله داشتین لایی میکشیدن.منم عجله داشتم ولی بخاطر شما معطل شدم.
با دستپاچگی گفتم:خب مقصر من.بگین هزینه ی خسارته وارد شده رو من پرداخت میکنم.من واقعا عجله دارم.
باپوز خندی گفت:شما هر بار عجله دارین که نباید کلی خسارت وارد کنین خانم.
در همین حال غزل با عجله به سمتم اومدوگفت:شیوا گوشیت.
گوشی رو از دستش گرفتم.خدای من گیتی جون بود.
جانم گیتی جون.نه دارم میام.دستی به ضربه وارد شده عقب ماشین کشیدم وگفتم:نه یه اتفاقی افتاده یکم معطل شدم.نه چیز مهمی نیس. صدای گریه هومن به گوشم رسید. بی تاب شدم.با کلافگی گفتم:هومنه؟الهی بمیرم.
گیتی جون ارومش کنین الان میام.نه گفتم اتفاقی نیفتناده.فدای شما اومدم.
با شنیدن صدای هومن خیلی نگران شده بودم.
نگاهی به پوریا کردم که متوجه شدم همه ی حواسش به تماس من بده.با لبخندی گفت:اخی مادرتون بودن.متاسفم.حتما کلی دعواتون میکنن.بعدم سرش رو به نشونه ی تاسف تکون داد.
romangram.com | @romangram_com